روایتِ موبهموی یک تاریخ گسترده در یک فیلم، و جلب نظر همه علاقهمندان، کاری ناممکن است. همه در پیِ نگاهِ دلخواهند و نوستالژی خود؛ طبیعی هم هست در مورد چنین موضوعهایی که علایق و سلایق چند نسل را دربرمیگیرد؛ طوری که حتی حضورِ یک نفر در فیلم، میتواند برای برخی، دافعهای نسبت به کل اثر ایجاد کند.
سعی بر این بوده که «شب شیدایی» مهمترین فراز و فرودها را دربرگیرد و مخاطبِ عامِ علاقهمند هم به تماشایش بنشیند. با این حال، درنهایت، چارهای نیست جز انتخاب، حتی با افسوس بر نبودِ نام و اثری دوستداشتنی. تلاشم هم این بوده در گفتنِ تاریخ، خودم کنار بایستم و روایت بیمداخلهای شکل گیرد.
زمان ساخت، گذشته از عدم دسترسی به منابع تصویریای که فقط در اختیار برخی مراکز است و فقط در اختیار برخی دوستان قرار میگیرد، با توجه به شرایط تولید و نبودِ حامی مالی و نهاد سرمایهگذار، ساختار فیلم بر گفتوگوهای داخل ایران متمرکز شد. اما حالا که با فاصله به فیلم نگاه میکنم، نبودِ مصاحبهای با شهیار قنبری کمبودی قابل توجه است؛ گرچه در تدوین سعی کردهایم با اشارههای متعدد به او و آثارش، جایگاه بلند قنبری مورد توجه قرار گیرد. همان طور که پتانسیل حضور و نقش مهم اسفندیار منفردزاده در تاریخ ترانه و موسیقی ایران بسیار گستردهتر از تکه گفتوگوی آرشیویِ استفادهشده در فیلم است. البته مقدمات دو گفتوگو با داریوش و منفردزاده که افتخار آشناییاش را از قبل داشتم، به لطف و پیگیری شیدا شفیعی، دوست ترانهسرا، داشت به سرانجام میرسید که گذشته از مسائل مالی، ممنوعیت خروج ادامهدار من از ایران هم مزید علت شد و... نشد که بشود. حالا البته، فکر میکنم بهتر بود با هماهنگی و نظارت من، دوست دیگری در آنجا زحمتش را میکشید و برایم میفرستاد.
سپاسی هم تقدیمِ احمدرضا احمدی که با لطفش کنارمان بود و علیمحمد رشیدی و علیرضا میرعلینقی که با همراهیشان، یاریرسانِ فیلم بودند تا خیالم از ندانستههای خودم آسوده بماند؛ و البته که خطایی اگر هست، بیش و پیش از همه، از ندانستنِ بنده است همچنان. در عنوان توضیحی فیلم هم نوشتهام: «تاریخ ترانه در ایران: یک نگاه». یک نگاهی که کنار دیگرنگاهها قرار گیرد و با همه به تکامل برسد: نگاهی در کنار نگاههای دیگر.
... همه این حرفها را هم میتوان گفت «توجیه» البته؛ ولی خب «توصیف» واقعیت هم هست به هر حال!
ناصر صفاریان
کارگردان و تهیهکننده فیلم
عکس از: شیدا شفیعی
با اسفندیار منفردزاده، اوپسالا/ سوئد
بهمنِ هشتادوهفت