نوشته ها



 

«آخرایِ عمرِ شب بود، تو دمِ سپیده رفتی»

 

سالی که با آن عکس تکان‌دهنده و خبر بیماری شجریان شروع شد، رسید به رفتن عباس کیارستمی و پوران فرخ‌زاد و محسن سیف و علی معلم و... بهتِ پشتِ بهت از رفتن‌ها، از نبودن‌ها. همین دو روز قبل، افشین یداللهی، در سوگ دوست مشترک‌ تازه‌رفته‌مان، علی معلم، نوشته بود: «هنوز چند روز به پایان سال نودوپنج مانده. این سال پرمسافر، کبیسه هم هست.»

نوشت و همان فردای نوشتن، شد مسافر بعدیِ سالِ پرمسافر، سالِ آه، سالِ اشک: «بین این همه هیاهو، سهم ما اشک و جنازه‌س». در این بهتِ پیاپیِ کم‌شدن یکی‌یکیِ اندک دوستان دوروبر، کاش می‌شد مثل آن روزهای سعیدِ کنارِ راینِ آن روزهای حاتمی‌کیا، رفت و بر سر خدا فریاد کشید و ریخت بیرون هرچه توی دل است؛ همان‌طور که یداللهی آن سعیدِ کنار راین را دوست داشت و چه بارها که درباره آن دوره و آن فیلم و آن صحنه حرف‌ها زده بودیم: «به آتش بکش ابرِ بغضِ مرا»

 

ناصر صفاریان

بیست‌وپنج/ اسفند/ نودوپنج

 

عکس: موسسه آپ‌آرت‌مان، هفتم مرداد نودوپنج

جلسه بعد از نمایش فیلمم، «شب شیدایی»، که افشین یداللهی با لطف همیشگی‌اش، در آن حضور داشت