امسال، سالِ دوم بود. سال دومی که فیلمی با همین موضوع ساخته شده بود و انتخاب شده بود و مجوز گرفته بود و به نمایش درآمده بود.
***
پارسال هم اولین سالی بود که فیلمی با همین موضوع مورد تایید قرار گرفته بود و امکانِ نمایش در جشنواره را به دست آورده بود.
***
چند سال پیش، طرحم را داده بودم. یکی از چند طرحِ ردشدهام بود در آن دوره. فکرم بود، علاقهام بود. رفتم، آمدم، رفتم و آمدم. توضیح دادم. توضیح دادم. توضیح دادم. به جای چندخط و چند صفحهای که از همه میگیرند، طرح چندده صفحهای دادم. نکته به نکته، مو به مو. نشد. باز هم نشد. عوضش کردم، تغییرش دادم، تا جایی که خودم خودم بمانم و طرحم طرحم بماند، هماهنگ شدم و هماهنگ کردم تا بشود. تا جایی که خراب نشود کوتاه آمدم، تا جایی که نابود نشود، حرف گوش کردم... عمری هدر شد تا شد. بالاخره شد. اجازه دادند ساخته شود. اجازه دادند. اجازه دادند. به قرارداد رسیدیم و مجوز دستم بود. مجوز. مجوز... و شروع کردم.
***
رفته بودم جلو و هنوز خیلی پیش نرفته بودم که برخی احساس نگرانی کردند.
«بابا به خدا این تایید شده و مجوزگرفته و این همه رفتهام و آمدهام و همین قانونی را که خودتان نوشتهاید رعایت کردهام تا بتوانم بسازمش و نشانش دهم و...» نشد. نشد که نشد. تهِ صحبت و آخرِ حرف این بود: «آقای صفاریان، شما که بچه نیستید. خودتون هم درک میکنید. اگه مثلا... مثلا حسن حسینی نامی بخواد این فیلم رو بسازه، نگرانی نداریم. اگه مثلا... مثلا حسین حسنی نامی هم بخواد این فیلم رو بسازه باز نگرانی نداریم. ولی در مورد شما فرق داره.»
***
و حالا فرقش را دیدم. برای بار دوم. نه مانند مثالِ گفته شده که برای همیشه در ذهنم حک شد و نه مثلا حسن حسینی و حسین حسنی، که دو نامِ واقعی، همان موضوعِ چند سال کارکردۀ مرا ساختند و یکی در جشنوارۀ پارسال بود و یکی هم امسال. من هم سعی کردم به روی خودم نیاورم و مثل هزارویک بلای طبیعی و غیرطبیعیِ این مرزِ پرگهر بگذرم از کنارش؛ همان طور که سالِ قبل یک کلمه هم صدایم درنیامد. ولی هر چه هم به روی خودت نیاوری، در وجودت تهنشین میشود. میماند. در وجودت میماند... تا در موقعیتش قرار نگیری، نمیدانی چه دردیست وقتی همه چیز و همه جا برای حسنین آزاد است و تو را، به عادیترین شکلِ ممکن و با رعایت و حفظ ظاهر، یا از حضور منع میکنند یا کتبسته به میدان میفرستند... طوری از پا میاندازندت که خودت بیفتی و به پای آنها نوشته نشود...
ناصر صفاریان
بیستوشش/ آذر/ نودوشش
عنوانِ نوشته از: ترانۀ «مستی» اردلان سرفراز
عکس از: خودم