فیلم ها



 

«کودکی ناتمام» مانند تمامی مستندهای ناصر صفاریان روایت‌گرانه است. مستندهای صفاریان بدون راوی و گفت‌وگومحور است، اما روایت ذهنی کارگردان نخ تسبیحِ پیونددهنده‌ تمام مشابهت‌ها، تفاوت‌ها و اختلاف نظرها در راستای اندیشه‌ اوست. ناصرصفاریان در «کودکی ناتمام» روایت‌گری دانای کل نیست، اما قضاوت‌گر است. او از خلال روایتش از شعر کودک ، قضاوتش را درباره‌ نسلی که کودکی‌اش مصادف شد با انقلاب، با جنگ، با برنامه کودک دهه‌ای که نشانی از نشاط کودکی نداشت، به انجام می‌رساند. تصویر بر روی کودکانِ حاضر در تظاهرات انقلاب مکث می‌کند؛ تصویر کودکی را نشان می‌دهد که بر مزار خانواده‌ای که صدام آن‌ها را از او گرفته، گریه می‌کند؛ تصویر از «مشق شب» کیارستمی، تکه‌های خوبش را نشان می‌دهد؛ تصویر از «بچه‌های آسمان» می‌گوید، از سروش نوجوان، از کیهان بچه‌ها و از مجله رشد؛ از سیر تحولی که شعر ‌کودک طی کرد تا به زبانی کودکانه برسد، تا از نگاه بزرگانه به کودک عبور کند و چیزی به نام «شعر کودک» در ادبیات معاصر فارسی خلق شود. اما پیش از همه‌ این‌ها، و در همان آغاز فیلم، رقص دانش‌آموزان امروزی با آهنگ معروف ساسی مانکن را نشان می‌دهد و نشاط‌‌‌شان را در مدرسه و مقایسه می‌کند با چهره‌ عبوس مدرسه‌های دهه شصت؛ و در کلیدی‌ترین سکانس، بر روی تظاهرات مردم علیه رژیم گذشته ترانه‌ معروف گنجیشکک اشی‌مشی را می‌گذارد با صدای پری زنگنه.
نقد من بر فیلم، تمرکزش بر تنها سه شخصیت از پیش‌گامان ادبیات کودک بعد از انقلاب است؛ تمرکزی که از پیش از عنوان‌بندی فیلم آغاز می‌شود و تا پایان ادامه می‌یابد و البته در این مسیر، قیصر امین‌پور هم به مدد تصویر به روایت افزوده می‌شود. مصطفی رحمان‌دوست، شکوه قاسم‌نیا، ناصر کشاورز و کمی بیوک ملکی به‌عنوان شاعر و علی‌اصغر سیدآبادی به‌عنوان منتقد، دایره‌ای شامل بر تمامیت شعر کودک و دست‌کم شعر کودک بعد از انقلاب نیست.
هرچه هست، صفاریان درست قضاوت می‌کند: کودکی نسل ما ناتمام مانده است، ناتمام در: «کی می‌گیره؟ فراش‌باشی. کی می‌کُشه؟ قصاب‌باشی؟ کی می‌پزه؟ آشپزباشی. کی می‌خوره؟ حاکم‌باشی.»
 
 
 
 
دکتر فرزاد کریمی