دلم نمیخواهد، این روزها، سردبیر باشم!
ناصر صفاریان
منِ همیشه فراری از شبکههای اجتماعی، خیلی دیرتر از دیگردوستانم به فیسبوک پیوستم. چند سال دیرتر. بیشتر هم اسباب ارتباط رسانهای شد برای بازنشر نوشتهها و انتشار خبر کارهایم. مقاومت در برابر برنامهها و نرمافزارهای ارتباطی هم همین شکلی ادامه پیدا کرد. تا این که رسیدم به پژوهش فیلمی درباره فیسبوک و بعد هم گسترش طرح به کل شبکههای اجتماعی. دیگر نیاز بود ببینم دقیقا چه خبر است و جزییاتش چیست. تحقیق را پیش بردم و کار به فیلمبرداری که رسید، نگرانی برخی هم شروع شد و در نهایت رهایش کردم. نتیجه و تاثیرش اما این شد که بنده، ماندنی شدم! البته به شیوۀ خودم و ادامۀ فرار، گرچه کمی کمتر! علاقه به خلوت و سکوت و تنها بودن با فیلم و کتاب و... روحیۀ پیرمردی است دیگر! ولی خب دوره، دورۀ جوانان است و اغلبِ جوانی از سر گذراندهها هم سرگرم همین روحیۀ جوانیِ دوروبرشان.
حالا در این حال و روز، کجا میبینیم همان اندک کتاب به دستها و مجلهخوانهای قدیم را؟ کجا میبینیم منتظرانِ روزنامه و پیگیرانِ پیشخانِ دکههای نشریات را؟ صحبت سی سال پیش و صفِ روزنامۀ کیهان نیست؛ صحبت دورۀ بعد از سال هفتادوشش هم نیست که حجم خرید روزنامه آنقدر میشد که هم بردنش به خانه سخت بود و هم وقت گذاشتن برای خواندن همهاش. صحبت همین چند سال پیش است.
ولی امروز کدام مجله نایاب میشود؟ کدام روزنامه تمام میشود؟ چند وقت است برای پیداکردن نشریه دلخواهمان از این دکه به آن دکه نرفتهایم؟ البته در همه جای دنیا شاهد سیر نزولی استقبال از نشریات کاغذی و حتی کتاب هستیم، گرچه در مورد کتاب کمتر. ولی گذشته از این که هنوز در آن طرف دنیا چنین نسلی منقرض نشده، نباید فراموش کنیم که بخشی از این استقبال به سمت نسخههای اینترنتی رفته است و خواندن کتابهای الکترونیک. خب ما این را در ایران یا بهکلی نداریم یا خیلی تفننی است هدفون در گوش گذاشتن و نشستن در مترو و شنیدن نسخه صوتی فلان کتاب. یعنی کماستقبالی در اینجا به سمت حذف کلیت موضوع رفته و حتی دیدن سایت روزنامهها و خبرگزاریها هم جایش را به عضویت در کانالهای تلگرامی و گروههایی داده که بخش عمدهاش، یا جوک است و طعنه به فلان سیاستِ روز، یا در نهایت، تحلیلهای تندوتیزی که دل خواننده را خنک کند. برآیند زمانه است حتما. نمیشود دقیق گفت. ولی اینگونه به نظر میرسد.
البته میتوان وجه مثبتی هم برایش در نظر گرفت: این که فضای متنوعتری برای علاقهمندانِ جدیتر فراهم شده و امکان انتخاب بیشتری هست. درست مثل این که سینماهای قدیمی تعطیل یا خلوت است، ولی هم تعداد سالنهای کوچک بیشتر شده و هم آثار متنوعتر. ضمن این که امکان دیدن هر فیلمی هم در خانه فراهم است. اینجا هم میتوان تکثر و تنوع را پیشِ چشم آورد و نشریات تخصصیای را مثال زد که پیش از این وجود نداشتهاند. ولی واقعا این مخاطبانی که از آن حرف میزنیم چه تعدادی هستند؟ تیراژ کتاب جوانانِ تازهکار نه، تیراژ آثار نامهای شناخته شده چندتاست؟ روزنامههای تازه منتشر شدهای که حتی من و شمای روزنامهخوان هم اسم برخیشان را نشنیدهایم نه، همین معروفترها تیراژشان چه مسیری طی کرده است؟
هر نشریهای مثل هر کتاب و فیلم و تیاتری که گوشه چشمی به بازار نداشته باشد، حال و روزش این روزها خوش نیست. البته میشود کارِ خوب کرد و به فروش هم کاری نداشت. میتوان در خلاء کار کرد، به امید و دلخوشیِ حضور یک شخص و یک جای پولدارِ پایِ کار. چون اصلا کار خوب فرهنگی نمیتواند با تکفروشی روی پای خودش بایستد این روزها. اسپانسر میخواهد. حمایت از اینجا و آنجا میخواهد. با این حساب، سرمایه آوردن و صاحب امتیاز بودن و مدیر اقتصادی داشتن و اینگونه امورِ نشریه است که کار سختیست، نه سردبیر بودن! در چنین شرایطی که بشود بیدغدغۀ بازار سرت گرم کارت باشد، من هم دوست دارم سردبیر باشم و فکر و نظر دلخواهم را اجرا کنم! خیلی هم دوست دارم! نهی و انذار و گوشزد احتمالی را هم میشود با روحیۀ کنارآمدنِ ایرانی حل کرد و راهی یافت برای سرانجام رساندنِ کارِ خود. پس مشکل خاصی نباید باشد... ولی فکر میکنم تاثیر فضای مجازی و روحیۀ سر در گوشیِ موبایل داشتن و دل به فضایِ مجازی سپردنِ خواننده را نمیتوانی نادیده بگیری و خواهناخواه برای ماندن مخاطب و حتی حفظ همان حمایت مالی، خودبهخود به این مسیر کشیده میشوی که خودت و نشریهات را به سلیقه و ذائقۀ تلگرامی/ اینستاگرامی و در نهایتِ اعلی، فیسبوکی نزدیک کنی.... به دلیل همین چشماندازی که شاید هم نیمۀ خالیِ لیوانِ واقعیتِ پیرامونی باشد و بدبینیِ بیش از حد، دوست دارم بیرون گود بنشینم و در دلم به سردبیرها درود بفرستم و خوانندهشان باشم! راستش دلم نمیخواهد، این روزها، سردبیر باشم!
نیلوفر آبی
شماره نخست- مرداد نودوشش