ناصر صفاریان
۱ـ یك خارجى یك فیلم مى سازد. یك ایرانى بر مبناى چیزى كه آن خارجى ساخته و براساس خط اصلى داستان آن فیلم، یك فیلمنامه مى نویسد. اما آن فیلم اجازه ساخت پیدا نمى كند. چرا؟ چون یك ایرانى دیگر كه فیلم آن خارجى را دیده بوده ، زودتر از این یكى ایرانى فیلمنامه اى براساس داستان آن فیلم نوشته بوده و جلوتر از این یكى، فیلمنامه خودش را ثبت كرده بود. همین! جالب است؛ نه؟!
اجازه بدهید مثال بزنم. در یك فیلم آمریكایى، یك مرد حامله مى شود. این طرح داستانى دستمایه یك فیلمنامه نویس ایرانى قرار مى گیرد. و از این جا به بعد، هیچ كس حق ندارد فیلمى بسازد با این موضوع. براساس قانون عجیب و غریبى كه بر سینماى ایران حاكم است، دیگر هرگونه حامله شدن مردانه جزو حقوق این فیلمنامه نویس ثبت شده است، و كس دیگرى حق اقتباس از این طرح یك خطى، یا حتى نیم خطى را ندارد.
بامزه نیست؟! درست مثل این است كه یك نفر بیاید و براساس یكى از داستان هاى شاهنامه فردوسى، یك فیلمنامه بنویسد و از آن به بعد «كپى رایت» این داستان شاهنامه متعلق به این فیلمنامه نویس باشد و هیچ كس اجازه پیدا نكند از شاهنامه فیلم بسازد.
باور كنید قانون بسیار «بى قانونى» است. هركس توانایى اش را دارد، كارى بكند.
۲ـ سریال دیدنى «در پناه تو» دوباره از تلویزیون پخش مى شود. بار اول به شكل قلع و قمع شده و با حذف و كم رنگ كردن شخصیت ها روانه آنتن شده بود، و حتى پایانش را تغییر داده بودند.خوشبختانه به لطف حمید لبخنده، كارگردان سریال، فرصتى فراهم شد تا ـ در همان روزها ـ نسخه كامل را ببینم و شرح مصیبت ها هم در گفت وگوى مفصلى در روزنامه مرحوم شده «سلام» به چاپ رسید.
نمى دانم این بار پخش این مجموعه تلویزیونى چه گونه است و چه قدر جرح و تعدیل دارد، اما آن چه تأسف آور است، استعدادهایى است كه در این سریال درخشیدند و بعدها یكى یكى افول كردند. نگاهى به این اسم ها بیندازید: لعیا زنگنه، حسن جوهرچى، رامین پرچمى، شهرزاد عبدالمجید و... وحتى خود حمید لبخنده كه از فیلمى مثل «آبى» سردرآورد. كاش این نازنینان، رمز ماندگارى را از پارسا پیروز فر مى آموختند و به حضور در هر «چیز»ى تن نمى دادند.
۳ـ این هم چند نكته از فردریك نیچه در «چنین گفت زرتشت»:
ـ مى بینم كه از این ریزه مگس هاى زهرآگین به ستوه آمده اى. مى بینم كه وجودت زخمى و خون آلود شده است؛ ولیكن سربلندتر از آن هستى كه خشمگین شوى.
ـ به گمانم تو بزرگوارتر از آن هستى كه این خونخواران را سركوب كنى!
ـ حتى اگر برایشان مروت نمایى، گمان مى كنند كه مورد تحقیر قرار گرفته اند و در عوض نیكوكاریهایت، نامردانه زیان مى زنند.
ـ بگریز، اى دوست من به عزلتگاهت بگریز. به آن جایى كه نسیم سخت و خشن مى وزد، بگریز. سرنوشت تو این نیست كه مگس كش باشى.
روزنامه ایران– 30 تیر 1383