ناصر صفاریان
بخش ویژه جنوب در جشنواره «سینماحقیقت» و بزرگداشت ناصر تقوایی در تهران، ضمیمه دل پذیری داشت در خود آبادان. نمایش فیلمهای مستند جنوب و تقدیری از بزرگمرد هنر آبادان، تقوایی بزرگ. من هم این شانس را داشتم که دعوت شوم و در این مراسم باشم. در فرودگاه آبادان، دوست عزیز و قدیمی، حمید فرخنژاد که به استقبال آمده بود، چند بار با صدای بلند صدایم زد: ناصر... ناصر... وقتی رفتم جلو، چند خانم جوان دور و برش بودند و مشغول صحبت. تا آیین سلام و احوال پرسی تمام شد، دو نفر از آنها با هیجان پرسیدند: «وای... شما آقای ناصر تقوایی هستید؟» بنده هم جواب دادم: «نه متاسفانه!» این ناصر کجا و آن ناصر کجا!
آنطور که در صحبتهای بعدی مشخص شد، این دختران جوان، هم آبادانی بودند، هم دانشجو بودند، هم در کار هنر. نمیدانم چه قدرِ این ندانستن به خود آن ها برمیگردد؛ ولی بخش عمدهاش به کسانی مربوط میشود که به حذف برخی بزرگان این سرزمین کمر همت بستهاند و نانشان در این ندانستنهاست؛ همانها که از روزهای قبل از تقدیر، تهدید کرده بودند تقوایی به زادگاهش ممنوعالورود است، همانها که وقتی تقوایی را در شهرش دیدند، تهدید کردند حق ندارد در مراسم تقدیرش به روی صحنه برود، همانها که نیروهایشان را به سالن آورده بودند تا خودی نشان دهند، همانها که درنهایت مجبور به ترک سالن شدند، همانها که حداکثر کاری که از دستشان برآمد به کار انداختن آژیر خطر بود تا صدایش در سالن بپیچد و صدای تقوایی به حاضران نرسد، همانها که...
ولی وقتی به افتخار حضور تقواییِ بزرگ، بیش از ۸۰ درصد جمعیتِ حاضر میایستد و چند دقیقه کف میزند و حضورش را ارج مینهد، هم چنان میتوان -و باید- به دانایی دل بست و دل خوش داشت به دانایانِ آشنا با بزرگان این سرزمین. نانِ ندانستن و نانخورانِ نادانی به تلاشِ دانایی رخت میبندند و بس.
روزنامه شهروند- 3 دی 1392