نوشته ها



ناصر صفاریان

۱
جشنواره «تصویر هنرمند » شروع شده و در واقع دارد تمام مى شود. یك كار ستودنى و ارزشمند - با همان بى برنامگى هاى سال گذشته. در مملكتى كه ثبت و ضبط و نگهدارى اسناد براى آیندگان، نه متولى خاصى دارد و نه حمایت كننده اى كه مشتاقان این عرصه را تشویق كند، جمع آورى و نمایش فیلم هایى كه در باره چهره هاى ماندنى است و یادگارى مى شود براى نسل امروز و فردا، كارى بزرگ است. اما به هرحال مى توان زودتر برنامه ریزى كرد و زودتر به برنامه رسید و زودتر به مخاطبان خبر داد و استقبال بیش ترى را رقم زد. متأسفانه امسال هم نیمه اول این جشنواره به بى برنامگى برگزاركنندگان و بى خبرى علاقه مندان گذشت و تازه از هفته دوم سر و سامان گرفت. به هرحال ، امسال هم گذشت. بازهم مى توان به شیوه اغلب امور این سرزمین ، بر اشكال ها و مشكل ها چشم بست و گفت: «این هم یك تجربه بود!» امیدوارم سال بعد، دوباره تجربه امسال - كه البته خودش تجربه سال قبل است - تكرار نشود. امید چیز خوبى است و گذشته از این كه از قدیم و ندیم در گوش مان كرده اند آدمی زاد به امید زنده است، به قول یكى از دوستان: «امید را براى همین مواقع خلق كرده اند!»


۲
بعضى آثار هنرى هستند كه وقتى با آن روبرو مى شوى، چنان درگیرت مى كند كه فارغ از زمان ومكان، شرنگ تلخى به وجودت مى ریزد و چنان از خود بى خودت مى كند كه دلت مى خواهد جدا از همه چیز و همه جا و همه كس، تنها باشى و تنها باشى و تنها. خودت باشى و خودت باشى و خودت. اذیتت مى كند، اذیت مى شوى، ولى این نشانه تأثیرگذارى اثر است، نشانه موفقیت. تئاتر بیضایى هم یكى از همین هاست. یك مرثیه ماندگار. راستش را بخواهید، با چیزهایى كه از نمایش جدید بیضایى مى دانستم و با شناختى كه از خودم داشتم ترجیح دادم به دیدنش نروم. مى دانستم حالم را بد مى كند و این روزها كه با تمام توان مشغول سر وسامان دادن به كارهاى نیمه تمام هستم تا مبادا براى همیشه نیمه تمام بماند، وضعیت مناسبى نبود.
ولى نشد. نتوانستم. رفتم واجراى شب قبل از آخر را دیدم. همان بود كه فكر مى كردم. فشارهایى كه بر شخصیت اصلى نمایش وارد مى شود، به خوبى به تماشاگر منتقل مى شود و در آخر تو مثل یك مسخ شده اى میان این همه فشار. از آن تلخى هاى دوست داشتنى ، كه آدم هاى چسبیده به دنیا و زندگى و اهل عیش و طرب مدام و خلاصه كنندگان زندگى به مهمانى و خرید و خوشى به هرقیمتى، نه مى فهمند و نه مى توانند بفهمند. نقل قولى مى آورم از كتاب «روى ماه خداوند را ببوس» كه هم وصف حال شخصیت اصلى نمایش بیضایى است و هم شرح ماندگارى هر هنرمند، و هم دلیل این همه رنج براى خلق هنر. فراموش نكنیم كه هر هنرى را زایشى ست و هر زایشى را دردى . و این هم آن نقل قول:
«باید قبل از مرگ در چیزى چنگ بیندازم. باید قبل از مردن ناخن هام را در خاك فرو ببرم تا وقتى مرا به زور روى زمین مى كشند به یادگار ، شیارهایى بر زمین حفر كرده باشم. باید قبل از رفتن خودم را جا بگذارم.
اگر امروز چیزى از خودم باقى نگذارم چه كسى در آینده از وجود من درگذشته با خبر خواهد شد؟ اگر جاى پاى مرا دیگران نبینند، من دیگر نیستم. اما من نمى خواهم نباشم. نمى خواهم آمده باشم و رفته باشم و هیچ غلطى نكرده باشم. نمى خواهم مثل بیشتر آدم ها كه مى آیند و مى روند و هیچ غلطى نمى كنند، درتاریخ بى خاصیت باشم. نمى خواهم عضو خنثاى تاریخ بشریت باشم.» تئاتر بیضایى ، شاهد معتبر و سند ماندگارى ست بر این كه او عضو خنثاى زمانه نیست.

روزنامه ایران- ۱۱ مرداد ۱۳۸۴