نوشته ها



ناصر صفاریان

۱
مشكل اغلب فیلمنامه هاى ایرانى- چه براى سینما باشد و چه تلویزیون- این است كه تاكمى مانده به پایان زمان تعیین شده، همه چیز در مسیر عادى پیش مى رود و هیچ نشانى از ردپاهایى كه به گره گشایى ماجرا برسد دیده نمى شود.
مثلاً از یك سریال سیزده قسمتى، یازده قسمت را دیده ایم و هنوز هیچ گرهى گشوده نشده و هیچ چیز به سرانجام نرسیده. طورى كه بیننده تعجب مى كند و از خود مى پرسد چه گونه مى خواهند كار را جمع كنند. منظورم داستان هاى پلیسى و ماجراهایى نیست كه تعلیق آن تا آخرین لحظه ها باقی ست و این از بدیهیات ساختار آن به شمار مى رود. همین سریال هاى خانوادگى و قصه هاى معمول فیلم ها را مى گویم.
به همین دلیل اغلب با پایان هایى روبه رو مى شویم كه یا شخصیت اصلى به تحولى ناگهانى مى رسد، یا آدم ها همین طورى به هم مى رسند و مشكلات همین طورى حل مى شود و ... خلاصه به شیوه «همین طورى» همه چیز رو به راه مى شود و تمام.البته اگر به جاى «روبه راه شدن» از «سرهم بندى شدن» استفاده كنیم بهتر است.
سریال هاى ماه رمضان را دیده اید؟ یادتان هست چه گونه به پایان رسید؟ پایان عجیب وغریب «متهم گریخت» را كه حتى با ساختار كم و بیش فانتزى آن هم ناهمگون است، كسى مى تواند توجیه كند؟ پایان «براى آخرین بار» با توجه به منطق بنا شده از ابتدا و آن چه در بخش هاى آخر زمینه سازى مى شود، هرچند نوعى جمع بندى عجولانه است، ولى در چارچوب كار، خیلى ناموجه به نظر نمى رسد. ولى مثلاً نگاه كنید به پایان «او یك فرشته بود». یك تحول عجیب و غریب و یك پشیمانى غیر قابل باور. در واقع، شخصیت اصلى در مقابل همه چیزهایى كه مى توانست او را پشیمان كند ایستاده بود و مى خواست تصمیم خودش را عملى كند. اما آخر سر، بدون هیچ دلیل و بدون هیچ اتفاق جدید، همین طورى پشیمان مى شود و ماجرا ختم به خیر مى شود. طورى كه انگار سازندگان مجموعه ناگهان چشم شان به تقویم افتاده باشد و دیده باشند كه وقتى باقى نمانده و یكى دو قسمت فرصت دارند تا سر و ته قضیه را هم بیاورند. در حالى كه حیف است داستان جذاب و محتواى پسندیده را این گونه هدر دهیم.

۲
این هم شعرى از مولانا:
گفتم دل و دین بر سر كارت كردم
هر چیز كه داشتم نثارت كردم
گفتا تو كه باشى كه كنى یا نكنى
آن من بودم كه بى قرارت كردم

روزنامه ایران- اول آذر ۱۳۸۴