چند دهه بعد از فروغ فرخزادی که با شعف و افتخار توامان میگفت «من خوشبختانه یک زن هستم»، چیزهایی به نام شعر و ترانه زیر پوششِ ظاهریِ دفاع از زن سربرآورد که بیش از هر چیز، نادیده گرفتنِ هویت وجودیِ همین موجودِ مثلا در موضعِ تجلیل و تمجید و تقدیر است تا چیزی دیگر- اگر اسمش را توهین نگذاریم البته. تاسفِ بیشتر هم اینجاست که در مواجهه با این هنرِ برآمده از مردسالاری و حاکمیت مردانه، برخی زنان در مقام تشویقکننده و چه بسا تندهنده به آن ظاهر میشوند و با شنیدن چنین چیزهایی احساس غرور میکنند:
- یه زن میتونه گاهی مرد باشه!
- اگر مردی بیا ایران و زن باش!
و...
خوشبختانه نمونههای خوبی بیرون از گسترۀ متاسفانه گستردۀ نگاه مردانه هم هست که رنگی از این شبیهسازیِ ناپسند ندارد و بیرون از این دایره قرار میگیرد. سرودههایی مانند آخرین اثر رضا مقصدی به مناسبت هشتم مارس امسال:
ای دستها که از دلِ پاییز سر زدید!
هرلحظه ریشههای جوان را تبر زدید!
در هر کجایِ خطّۀ این خاکِ خاطره
آوازِ آرزوی درخشانِ جانِ ماست
در روزگارعشق
زیباییِ زنانۀ ما، دشمن شماست
ناصر صفاریان
18 اسفند 1394