نوشته ها



خب، البته بله، اما... !

ناصر صفاریان

دو، سه سال قبل یكی از خوانندگان ایرانی لس‌آنجلس نشین- كه اتفاقاً در مقایسه با دیگران، در وضعیت فرهنگی بهتری قرار دارد – در یكی از ترانه‌‌هایش خوانده بود: «از دست عزیزان چه بگویم/ گله‌ای نیست / گر هم گله‌ای هست / دگر حوصله‌ای نیست.»
گذشت و گذشت و گذشت. تا این‌كه چند ماه قبل، یكی از معروف‌ترین شاعران معاصر در یكی از جدیدترین اشعارش گفته بود: «نه از كسی گله‌ای / نه حوصله‌‌ای كه بگوییم.» آن روز، فهمیدم كه گوش دادن به ترانه‌های آن طرف آب هم لازم است!
مدت ها قبل یكی از دوستان «چیز»ی نوشته‌ بود؛ نوشته بدی هم نبود. می‌‌‌‌خواست آن را برایش چاپ كنم. قبول كردم. مطلب آماده چاپ بود كه یكی دیگر از دوستان آن را دید. گفت: می‌‌‌‌دونی این چیه؟ ‌گفتم: نه!‌ گفت رونویسی كتاب «یك لحظه روی پل» ، نوشته ر. اعتمادی! آن روز، فهمیدم خواندن «چیز»هایی مثل نوشته ر.اعتمادی هم لازم است.
چند سال پیش یكی از رفقای ناباب - كه شاید هم از عوامل داخلی تهاجم فرهنگی باشد! - یك فیلم ویدیویی را كه زیر پیراهن خود پنهان كرده بود، به من داد تا ببینم. اسمش« تنگه وحشت» بود و یك نفر به نام رابرت دنیرو در آن بازی كرده بود.
مدتی گذشت تا این كه یك چیز‌ی به نام «نابخشوده » روی پرده سینما آمد. همه چیزش همان بود. البته خب، رابرت دنیرو و برخی صحنه‌های انتهایی آن فیلم را هم نداشت!‌ آن روز، ‌فهمیدم كه تماشای محصولات روز سینمای جهان هم لازم است!
ابوی گرامی – كه نمی‌دانم از عوامل تهاجم فرهنگی است یا نه!‌ به نوارهای «گلها» علاقه زیادی دارد. گاهی اوقات كه سوار ماشین پدر می‌شوم، خب، جلو گوش‌هایم را كه نمی توانم بگیرم، یك چیزهایی می‌شنوم دیگر! یك بار صدای یكی از آدم های پیش از انقلاب را شنیدم كه با لحن سوزناكی می‌خواند:‌ «خدایا خدایا! از بهر چه او را ... »
گذشت و گذشت و گذشت. تا این‌كه یك روز صدایی را از رادیوی خانه‌مان – كه هیچ ارتباطی هم با رسانه‌های بیگانه ندارد!‌ - شنیدم. یك بنده خدایی با همان لحن و همان صدا، همان آهنگ را می‌خواند. آن روز فهمیدم كه شنیدن صداهای مربوط به پیش از انقلاب هم لازم است!
هفته‌ای یك بار، یك بنده خدایی – كه گویا خط ارتباطی عوامل داخلی و خارجی تهاجم فرهنگی است – خوراك سینمایی ما را تأمین می‌كند. این بنده خدا،‌ باعث شد بتوانم یك چیزی را تماشا كنم كه اسمش «شادی های زندگی ما» بود. از آن فیلمفارسی های دهه‌های گذشته. ناصر ملك مطیعی و شورانگیز طباطبایی و رقص و كافه و توبه و ازدواج و از این قبیل امور.
سال گذشته، یك چیزی دیدم به نام «پاك‌باخته». همه چیزش همان «شادی های زندگی ما» بود. البته خب، فرق هم داشت؛ مثلاً شور انگیز طباطبایی نداشت و مثلاً به جای ناصر ملك مطیعی، اكبر عبدی داشت و خب، طبیعی است كه رقص و آواز از نوع كافه‌ای هم نداشت. البته یك نكته بامزه داشت: در ابتدای این فیلم كه از روی فیلم قبلی ساخته شده – و آن هم از روی فیلم« دزد و پاسبان» كپی شده – نوشته شده: «پاك‌باخته، براساس نوشته‌ای از حسین فرحبخش»‌ آن روز فهمیدم كه تماشای فیلمفارسی هم لازم است!‌

هفته نامه «مهر»- 25 آذر 1376