نوشته ها



 

 
به دلیل کم‌خوابی و بیش‌تر بدخوابی، صبح را باید حتما با قهوه یا نسکافه شروع کنم تا اصلا بشود روز را شروع کرد؛ کنارش هم چند تا بیسکوئیت «ساقه طلایی» که مثلا بشود صبحانه. هم انتخاب است و هم یک‌جورهایی عادت. به همین خاطر، سال‌هاست «ساقه طلایی» پای ثابتِ خریدهای سوپرمارکتیِ من است و همیشه چند بسته در خانه دارم. امروز وقتی بیسکوئیت‌ها را از کیسۀ خرید درمی‌آوردم، توجهم به قدوقواره‌شان جلب شد: این که در میان پنج تا بسته، سه اندازه متفاوت وجود داشت! رفتم سراغ دو بسته‌ای که از قبل داشتم. دیدم شد چهار اندازه متفاوت! 
یک وقتی، اندازه‌های متفاوت مربوط به چند سال و چند ماه متفاوت است یا حتی مربوط به چند کارتن بزرگ و حتی چند جعبۀ کوچک؛ آن وقت می‌شود در مدلِ ایرانیِ این سال‌ها طبیعی دانستش و گذشت؛ به خصوص در شرایطی که عادت داده شده‌ایم از کنار خیلی چیزهای خیلی بزرگ و خیلی‌خیلی بزرگ هم بگذریم و در نهایت، در اقدامی انقلابی، فقط جُکی بسازیم برایش... ولی وقتی در میان شش بیسکوئیت که در دو نوبت در همین هفته خریده شده، چهار اندازه متفاوت می‌بینیم، آن هم با یک قیمت، آن وقت این تصویر، می‌شود تصویرِ کلیتِ نظمِ نظام در چهل سالِ پشتِ سر: مدیریتِ بی‌نظم، مدیریتِ بی‌حساب، مدیریتِ بی‌کتاب، مدیریتِ بی‌نظارت؛ و همان مدیریتِ هیاتی‌ای که قرار است دورهمی جمع باشیم و همه با هم «برادرانه» کاری کنیم و این که کی به کی باشد هم مهم نباشد و تئوریزه‌اش هم بکنیم و اسمش را بگذریم: «راه‌بنداز، جابنداز»، آن هم به شیوه‌ای که اگر برگردیم و به عقب نگاه کنیم، نه راه‌اندازی‌ای هست و نه جااندازی‌ای... بله، این مدیریتِ مصادره‌ایِ کارخانۀ مینو، نشانی از کلیتِ مدیریتِ بی‌مدیریتِ نظام است در همهٔ این سال‌ها.
 
 
 
ناصر صفاریان
دو/ آبان/ نودوهفت