آنچه میخواهید درباره ترانه بدانید
احمد طالبینژاد
ناصر صفاریان نویسنده و منتقد پارهوقت و مستندساز حرفهای، چند سالی است درباره موضوعهای خاص فیلم میسازد. از جمله یک مجموعه سهگانه درباره فروغ فرخزاد که جزء پر مخاطبترینها بوده، مستند بلندی درباره احمدرضا احمدی با نام «وقت خوب مصائب» و یک سهگانه مهم و جذاب درباره ترانه در موسیقی ایران، که به تازگی تمامش کرده.
بخش نخست این سهگانه با عنوان «شب شیدایی»، سیر ترانهسرایی و ترانهخوانی به زبان فارسی را از پیش از اسلام تا کنون، در بر میگیرد و به تحولات و نقاط عطف این بخش از فرهنگ و هنر ایرانیان طی قرون و اعصار میپردازد. فیلم به لحاظ پژوهشی، اثر ارزشمند و یگانهای است که علاوه بر ارائه دیدگاههای مختلف درباره هنر ترانهسرایی و خوانندگی، اطلاعات کمیابی هم به مخاطب میدهد. چهرههای سرشناس و دستاندرکاری که با صفاریان در این بخش و بخش دوم به عنوان سراینده و کارشناس همکاری داشتهاند، عبارتند از احمدرضا احمدی، جمشید ارجمند، فواد حجازی (نوازنده)، پری زنگنه، محمد سریر، محمدعلی شیرازی (ترانه سرا)، علیرضا عصار، یغما گلرویی، علیرضا میرعلینقی (پژوهشگر موسیقی)، افشین یدالهی و.... در میان این جمع که از نمونههای شناخته شده این حرفهاند، برای من دستکم یک غافلگیری بزرگ وجود دارد: دوست و استاد پیشکسوتمان در عرصه نقد و نوشتار سینمایی، جمشید ارجمند، که به عنوان روزنامهنگار و مترجم، همهجور تجربهای در کارنامهاش وجود دارد از جمله نوشتن لطیفه که سالهای سال با نام مستعار در مجلات چاپ میشد. اما تا قبل از دیدن فیلم صفاریان، نمیدانستم که او در دهههای چهل و پنجاه ترانهسرایی هم کرده است، البته با نام مستعار «کاوه». عمده سرودههای او را الهه خواننده پر طرفدار در دهههای یادشده خوانده که از جمله آثار فاخر این خواننده هم محسوب میشوند، از جمله ترانه عاشقانه «خواهم شبی مجنون شوم».
به عنوان یک دوستدار «ترانه و شعر و سرود»، با دیدن این مستند نود دقیقهای هم خاطرات کودکی و جوانیام را مرور کردم و هم بر دانستههایم درباره ترانه که دارند در سایه گذر عمر رنگ میبازند، افزوده شد. در عین حال، کاستیهایی در این بخش وجود دارد که امیدوارم صفاریان در مراحل تکمیلی این فیلم جبرانشان کند. از جمله، اشاره به ترانهسرایی و موسیقی مردمی در پیش از اسلام. دورانی که در شهرهای ایران بزرگ، گروههای موسیقی، هر روز در میادین شهرها برای مردم کنسرت برگزار میکردند. قرنهاست که نام باربد و نکیسا را به عنوان نامدارترین سرایندگان و نوازندگان ایران پیش از اسلام شنیدهایم و لازم است که درباره نقش و جایگاه آنان در موسیقی مردمی اشاراتی بشود.
بخش دوم این مجموعه که «خاطرههای خطخطی» نام دارد، به مقولهای مهم و بدیع در عرصه ترانهسرایی میپردازد و درباره پدیدهای است که از دهه 80 وارد عرصه ترانهسرایی ما شده و میشود گفت تا حدودی، داشت به وجه غالب موضوع و مضامین ترانهای امروزی تبدیل میشد، یعنی ترانههای ضدعاشقانه که میتوان نامهای دیگری همچون نفریننامه، فحشنامه، کفرنامه و... هم بر آن گذاشت. یعنی ترانههایی که عاشق خطاب به معشوق بیوفا یا خیانتکار میخواند و با لحنی نفرتآمیز از این که چند صباحی از عمرش را به پای او هدر کرده، مینالد. گویا نخستین بار بدعتش با ترانهای سروده شاهکار بینشپژوه با عنوان «خیال نکن نباشی، بدون تو میمیرم» با صدای علیرضا عصار، گذاشته شده و به سرعتی حیرتآور به موج تبدیل میشود. موجی که در دل آن عشق با نفرت جابهجا میشود و عاشق خطاب به معشوق فریاد میزند «گفته بودم عاشقم، حرفمو پس میگیرم»، یا «رفتی و نوشتی که از دوری تو ملالی نیس،... خیالی نیس» یا «از من نخواه با تو بمونم، تو هیچی از من نمیدونی، اگه بگم راز دلم را تو هم کنارم نمیمونی». خب طبیعی است که این نگاه سرشار از نفرت، از دل شرایط اجتماعی ما بیرون زده و به قول عصار در این فیلم: «خیلی هم واقعی و طبیعی است و هیچ اغراقی درش نیست.» چون در شرایطی به سر میبریم که حسن نیت جایش را به سوءنیت داده است. یکی از کارشناسان به نکته ظریفی اشاره میکند. این که دورانهای آتشین و پایدار گذشته؛ و اگر امروزه، نمونه عاشقی همچون فرهاد کوهکن پیدایش شود که برای رسیدن به وصال، تیشه بر میدارد و کوه را میشکافد تا آب از میانش به قصر معشوق جریان یابد، باید فورا او را به بیمارستان روانی چهرازی فرستاد (نقل به مضمون).
این نوع عشق اثیری البته که در روزگار تکنولوژیک و دیجیتالزده نمیتواند مصداقی داشته باشد. چون رابطههای زودگذر جایشان را گرفته است. «بیستون را عشق کند و شهرت فرهاد برد، رنج گل بلبل کشید و برگ گل را باد برد» در این روزگار خیال باطلی بیش نیست. کشوری که بخش مهمی از ادبیات کلاسیکش را عشقهای جاودانه و البته تراژیک رقم میزند، طی چه فرایندی، به اینجا میرسد که از جار زدن نفرت عاشق از معشوق هم ابایی ندارد؟ فیلم برای پاسخ به این کنجکاوی، به دمدستترین تصویر ممکن استناد میکند. نماهای پایانی این فیلم، چند تصویر عمومی از تهران گمشده در دود و آلودگی است. یعنی که در این فضای غم و دودزده، عشق جایی ندارد. بله این هم یکی از علتهای تبدیل شدن مهر و عاطفه به سنگدلی و فروپاشی بنیادهای اخلاقی و عشقورزی است. اما صدها دلیل دیگر هم باید در کنارش قرار بگیرد تا این پازل کامل شود؛ از جمله مادیشدن زندگی اجتماعی ما بر اثر نوع زندگی در کلان شهرها، ورود بی امان ابزار جدید ارتباطی، از اینترنت گرفته تا موبایل، محصور شدن آدمها در قوطی کبریتهایی به اسم آپارتمان، دوکاره و چندشغله بودن مردم، خستگی و عصبیت روحی و علل دیگر.
سومین بخش این مجموعه با نام «من فقط شاعرم، جناب سروان!» به زندگی روزمره و سیر تحولات روحی یغما گلرویی، یکی از موفقترین ترانهسرایانی که اغلب سرودههایش توسط خوانندگان داخل و خارج از کشور خواندهشده میپردازد؛ ترانههایی که برخیشان از جمله دو ترانه جهان وطنی «تصور کن، اگه حتی تصور کردنش سخته» و «رویایی دارم...»، از دردهای مشترک انسان امروز سخن میگویند. شاعر در ترانههایش آرزوی بهبودی اوضاع جهان و از میان رفتن فقر، تبعیض نژادی و در کل خوشبختی جهانیان را دارد.
ساختار این فیلم به شیوه اغلب مستندهای شخصیتمحور یا پرتره، برمبنای اظهارنظر دیگران درباره شخصیت مورد نظر شکل نگرفته بلکه فیلمساز با او همراه شده، در خانه، کوچه و خیابان و مراکز تفریحی دیگر و طی گپوگفتهای دوستانه، ما را با منویات و دیدگاههای شاعر آشنا میکند. او که به نظر میرسد آگاهانه در مسیری پرخطر گام برمیدارد، سرودههای خود را در رده ترانههای معترض قرار میدهد، و در جایی از فیلم میگوید ریشه این نوع گرایش شعری در آثار رودکی است (مثلا در بوی جوی مولیان که شاعر از این که سلطان مملکتداری را رها کرده و برای خوشگذرانی رفته است، گله و او را دعوت به بازگشت میکند). اما ادامه میدهد که اوج سرودن ترانههای سیاسی یا معترض در اواخر دوره قاجار به ویژه دوران مشروطه بوده، با ترانهسرایانی همچون عارف قزوینی، نسیم شمال، میرزاده عشقی و...
یغما گلرویی، که میتوان او را بدعتگذار ترانههای اجتماعی پس از انقلاب دانست، کارش نه از جنس سرودهای دهه اول انقلاب که حال و هوای تبلیغاتی داشتند، که از جنس ترانههای «سیاسی» است که در سالهای پیش از انقلاب به ویژه از آغاز دهه پنجاه، فضای موسیقایی ما را تحت تاثیر قرار داده بودند و اغلب با صدای فرهاد مهراد، فریدون فروغی، داریوش اقبالی و یکیدو نفر دیگر، می شنیدیمشان.
به هر حال، این سهگانه، به رغم کموکاستیهایش، مخاطب را با سیر تاریخی و تحولات محتوایی ترانه در ایران آشنا میکند. هر چند میتوان پرسید چرا به حد کافی به ترانههای روستایی از جمله ترانههای فایز دشتستانی که غمنامهسرای مردمان جنوب در دوران سلطه فئودالیسم بوده و خود پدیدآورنده نوعی موسیقی است که با نام «فایزخوانی» میشناسیم، یا موسیقی و ترانههای زیبا و پر تحرک گیلان زمین و یا حتی ترانههای آذریزبان پرداخته نشده است؟ البته خود همین مجموعه روی هم رفته، نزدیک به دویست دقیقه زمان را شامل میشود، که حجم کمی نیست، اگر بیننده بخواهد هر سه فیلم را یک جا تماشا کند. هر چند به لحاظ تنوع و جذابیتهای بصری، اصلا ملالآور نیست. دست کم برای من که از کودکی با ترانه بزرگ شدهام، این مجموعه گنجینهای است که علاوه بر بار پژوهشی و آموزشی، تصویری قابل استناد از تاریخ اجتماعی و گاه سیاسی کشور ما را روایت میکند و در عین حال، سرگرمکننده نیز هست.
ماهنامه مهرنامه- آبان 1394