همین هفته پیش، در میانهٔ تعطیلاتِ یکدرمیانی و «الیماشااللهی»ِ مملکت، دوست عزیزی پیام داده که فیلمم را در اتوبوس بینشهری دیده و سوال کرده با اجازه بوده یا نه. خب نه تازگی دارد و نه البته اجازه؛ و راستش نه حال و حوصله پیگیری و پاگذاشتن در مسیری که نتیجهای درش نیست.
تعدادی از فیلمهایم، به ویژه درباره فروغ و بهخصوص اولین فیلم این سهگانه، یعنی «سرد سبز»، از همان زمان اولین انتشار، آنقدر نسخه غیرمجازش در کنار خیابان و حتی مغازهها و اغلب تلویزیونهای آنطرفی عرضه شده و آنقدر دستم به هیچجای هیچجا بند نبوده که دیگر به لبخندی اکتفا میکنم و بس... تازه برای رضایت خاطر هم که شده، ابراز خوشحالی میکنم که کارهایی ساختهام که بعد از این همه سال هنوز مخاطب دارد و دیده میشود!
ولی نکته متفاوتِ این بار این است که وقتی دوستِ حاملِ پیام، عکسهایش هم رسید، دیدم فقط یک فیلم از من نیست و سه فیلم است که در این خط مشهور اتوبوسرانیِ بینشهری، بی اجازه و بدون قرارداد نمایش داده میشود. این که در فهرست انتخابیِ مسافران، سه فیلم از سیزده فیلم مال من باشد، خیلی خوشحالکننده است خب؛ ولی وقتی برای تولیداتی که با هزینه شخصیِ شخصی و حتی قرض و بدهی ساخته شده و مجوز گرفتنش اغلب سالها زمان برده و اعصاب و روان تلف کرده، همه چیز به رایگان برگزار میشود، آنوقت سه تا زیاد است دیگر! لااقل جوانمردی کنند و دو تایش را حذف کنند و فیلمهای دیگران را رایگان بگذارند که کمی از سنگینیاش بر دوشِ بنده کاسته شود! هر چه باشد، «ظلم بالسویه»، خودش عدل است به هر حال!
ناصر صفاریان
دوازده/ آبان/ نودوهشت