کتاب ها



احمدرضا احمدی:

 

فکر می‌کنید چرا همیشه حافظ، حاکم ادبیات ماست؟ چون عصاره‌ تاریخ و درد تاریخی ملت ماست. شاید قاآنی خیلی بهتر از او شعر گفته باشد، ولی به دلیل آن که این ویژگی‌های حافظ را ندارد هیچ وقت هم‌پای او ارزیابی نمی‌شود... ببخشید، مثل این که امروز خیلی حرف‌های مهمی زدم!


*******

هزار چیز به آدم ضربه می‌زند که به مقصد نرسد. این چیزها می‌تواند بی‌پولی باشد، می‌تواند زن باشد، می تواند اعتیاد باشد یا هر چیز دیگر. به هر حال همه‌ ما در محیطی استعدادکُش به سر می‌بریم که باعث می‌شود آدم از کار اصلی خودش عقب بیفتد.
 

*******

... معرفی پروانه معصومی به بهرام بیضایی. یادم می‌آید کسی که قرار بود برای رگبار موسیقی متن بسازد قبلاً برای فیلمفارسی‌ها کار کرده بود. به بهرام پیشنهاد دادم حالا که هیچ کدام از عوامل فیلمفارسی در تولید این فیلم نقشی ندارند، سازنده‌ موسیقی متن را هم از افراد دیگر انتخاب کنیم، که خانم شیدا قراچه‌داغی از همکاران ما در کانون پرورش فکری این کار را انجام داد. دست مهرداد فخیمی را هم من در دست بیضایی گذاشتم و اولین تجربه مشترک‌شان فیلم "سفر" بود که در کانون تولید شد. حتی دعوت از پرویز فنی‌زاده برای بازی در "رگبار" پیشنهاد من بود، یا مثلاً استفاده از سعید راد برای بازی در فیلم "صادق کُرده"(ناصر تقوایی).
 

*******

همه‌ ما در مجموع، چند هزار نفر هستیم که خودمان کتاب می‌نویسیم، خودمان می‌خوانیم و خودمان با خودمان دوستی و دشمنی می‌ کنیم.
 

*******

مادرم هم طنز عجیبی داشت. یادم می‌آید یک روز یکی از زن‌های فامیل، سراسیمه وارد خانه‌ ما شد و گفت کسی دنبالش افتاده. مادرم خندید و گفت احتمالاً برای کیف پولت بوده، نه خودت!
 

*******

ببین... کینه داشتن هم واقعاً حوصله می‌خواهد که من ندارم. به هر حال هر کس راه خودش را می‌رود و من نمی‌توانم قاضی باشم. خود تاریخ آدم‌ها را سرند می‌کند و نشان می‌دهد که هر کس چه کاره بوده. به هر حال هر کس توی دل خودش چیزی دارد که شاید محکمه‌پسند نباشد، ولی وجود دارد.


*******

در دوران استالین یکی از مبارزات مردم با حکومت از طریق طنز انجام می‌شده. می‌گویند آن زمان دو کانال تلویزیونی فعال بوده. یک نفر از سرِ کار به خانه بر می‌گردد و تلویزیون را روشن می‌کند. می‌بیند شبکه‌ یک دارد برنامه‌ای پخش می‌کند درباره‌ پیش‌رفت سوسیالیزم و این جور حرف‌ها. خسته می‌شود و می‌زند کانال دو. می‌بیند مأمور کا. گ. ب با تفنگ ایستاده و می‌گوید: «بزن کانال یک!»
یکی دیگر هم هست. یک بار به استالین می‌گویند: «پوشکین به ادبیات روسیه خیلی خدمت کرده. اجازه می‌دهید مجسمه‌اش را بسازیم؟» سال دیگر وقتی از مجسمه پرده‌برداری می‌شود همه می‌بینند که آن مجسمه‌ خود استالین است که دارد یکی از کتاب‌های پوشکین را می‌خواند.