یک-
بیست سال پیش، فیلمسازی برآمده از انقلاب، با عصبانیت بسیار از شنیدن دستور حذف صحنههای مربوط به بازیگر زن فیلمش که برای نخستین بار در سینمای پس از انقلاب، با شلوار جین و بلوزی افتاده بر آن نشان داده شده، سراغ مدیر دستوردهنده میرود. آنطور که خودش برایم تعریف کرده، با عصابنیت زل میزند توی چشم آقای مدیر و میگوید: «میدونی چیه؟ تو با چشمات فیلم نمیبینی؛ با ...ت میبینی. هر وقت ...د شد، اون وقت میگی اون صحنه باید حذف بشه! تو بیماری بدبخت، بیمار!»
دو-
نوزده سال پیش، بنده به عنوان مسئول نمایش فیلمهای دانشگاه تهران در تالار ناصرخسرو، به اتفاق یکی از مدیران دانشگاهی راه میافتیم برای دیدار مدیری که دستور داده برنامه نمایش «لیلا» ساخته داریوش مهرجویی لغو شود. مدیر لغوکننده میگوید: «یعنی واقعا شما فکر نکردید در یه فضای دانشجویی که هم دختر توی سالن هست هم پسر، نباید همچین فیلمی نشون داد؟» هنوز بهت و حیرت اجازه نداده چیزی بگوییم، که حرفهای ایشان ادامه پیدا میکند: «مگه این فیلم درباره نازایی نیست؟ مگه این دوتا هی نمیرن پیش متخصص زنان؟ خب اینا رو دانشجو ببینه توی سالن تاریک میدونید یعنی چی؟!»
سه-
ده سال پیش، شاعر و ترانهسرایی جوان، در واکنش به فهرست حذفیات کتابش، سراغ مدیر تصمیمگیرنده میرود. آقای مدیر میگوید شعرها خیلی پورنوگرافی است. شاعر فکر میکند مدیر معنای پورنوگرافی را نمیداند و منظورش حداکثر تشبیه جنسیِ چیزی در متن است. اما ایشان ادامه میدهد: «آقا این چیزا مردمو تحریک میکنه. والله من که خودم تحریک شدم.» شاعرِ حالا رفته از ایران، آنطور که خودش برایم تعریف کرده، لبخندی میزند و از جا بلند میشود و میگوید: «آقا چی میخوری شما؟ حالا کتاب نشد هم نشد؛ ولی واقعا بگو چی میخوری شما تا ما هم استفاده کنیم!»
چهار-
دو روز پیش، یکی از سایتهای موسوم به ارزشی، با انتشار عکسی از صدف طاهریان در خارج از کشور، مینویسد: «توجه به عکس فوق که از حضور گریمور مرد و نگاههای شیطانیاش خبر میدهد...»
پنج-
...و این داستان کهنهنشدنی «پاکچشمان» آقابالاسر ماست؛ همانها که حضورشان را در لحظهلحظه زندگی و در گوشهگوشه مرز پرگهر با گوشت و پوست و استخوان درک میکنیم و درد میکشیم.
ناصر صفاریان- 30 آبان 1394