نوشته ها



 
 
 
جنگ می‌شود. حمله و انفجار و کشته‌شدن. برخی می‌میرند به اعتقاد و به انتخاب و به افتخار؛ و خیلی‌ها می‌میرند بی اعتقاد و بی انتخاب، چه رسد به افتخار. چرا که اصلا نه سر پیاز بوده‌اند و نه تهش. 
 
آدم‌های معمولی، بی آن که اصلا مورد سوال باشند، می‌شوند کشته‌های جنگ. می‌شوند اعدادی برای شمردن تلفات. همین. آدمی به فراخورِ حالش و بنا به شکلِ زندگی‌اش، دور از ایدیٔولوژیِ غالبِ حاکمان، دارد زندگی‌اش را می‌کند، ساده یا سخت؛ و همین آدمِ معمولی، به‌ناگاه می‌شود هیزمِ آتشِ جنگ و «هلاک شده» یا «شهید»، بسته به آن که از نگاه «حمله‌کننده» روایت شود یا «موردحمله».
 
گاه هم این آدمِ معمولی، اصلا هنوز به معنای واقعی‌اش، «آدم» نشده است که ببینیم بعدها چه‌قدر معمولی می‌ماند یا غیرمعمولی می‌شود. پس خیلی خیلی معمولی است هنوز. خیلی. کودکی سرگرمِ کودکی و بچه‌ای به آغوش مادر و نوزادی هنوز زاده نشده و هنوز در شکم مادر... کجا طرفِ این طرفند یا آن یکی طرف که حالا هزینه به دوش‌شان است این مردمِ معمولی؟ کجا؟!
 
***
 
 
اگر پیش از این، در فیلم‌ها دیده بودیم و در این چند سال در خبرهای نزدیک‌ و نزدیک‌ترِ سوریه و اکراین و غزه، حالا سختی و تلخیِ واقعیت رسیده است پشت پنجره و پیشِ چشمِ خودمان...
 
 
 
ناصر صفاریان
بیست‌وچهار/ خرداد/ چهارصدوچهار