نوشته ها



 

آن جا، خدا ازهمیشه نزدیک تر است. نه این که پیش از آن نبوده. نه. نزدیک تر احساسش می کنی. ربط و وصل با همه جا و همه کس بریده شده. در خلا هستی. در خالی بزرگ. این تویی و این او. تنهای تنها. ...مگر می شود در غروب باشی و در پاییز باشی و در انفرادی باشی و به او پناه نبری از آن همه بی پناهی؟ مگر می شود به زاری ننشینی در مقابل او که بزرگ بزرگان است؟ مگر می شود نبینی و نخوانی اش به تضرع و نیاز؟ به او که گرچه گاهی احساست این بوده که بزرگی اش را دریغ می دارد و از رنجت نمی کاهد، ولی ته دلت همیشه می دانستی هست....حالا هم احساسم همان بزرگی بی حد اوست، در برابر این همه اتهام مالی و امنیتی ورق پاره های داعیه دار ایمان و دین این سرزمین. نگاهم به سوی اوست که بیش از هر کس و پیش از هر کس می داند در تمام این سالیان، نه فقط اندک قدمی، که به حد ذره ای در تصور و خیال هم به سرزمینم و به مردمانم خیانت نکرده ام....حالا هم یگانه پناهم اوست در این بی پناهی زمین و زمان... و اکنون دور از آن جا، ولی در میان سردی کابوس های بیداری اوین، دلم پیش سه همکار و سه آشنایی است که در دلتنگی انفرادی، نگاهشان به خانواده است و به آشنایان. دست دعایم به بلندای وجودش و انتظار چشمانم به بزرگی سرشارش، برای رفع انتظار چشمان مجتبی میرتهماسب، مهران زینت بخش و کتایون شهابی.

 

ناصر صفاریان
بیست‌ونه/ مهر/ نود