
«گروگانگیری اتفاق میافتد. پلیس وارد عمل میشود. هدفِ بدیهیاش آزادکردنِ گروگان است. هر کاری هم از دستش برآید و به فکرش برسد میکند. پای ثابت ماجرا هم معمولا هدفگرفتنِ گروگانگیر با سلاح دوربیندار است و دیدن دایرهٔ هدف روی سر و سینهٔ او. دیگر نکتهٔ همیشگی و مهمتر هم این است که اگر گروگانگیر جابهجا شود و گروگان بیاید توی دایرهٔ هدف، هیچ تیری شلیک نمیشود. صبر میکنند تا بعد. جانِ گروگان مهم است. مهمتر از هر چیز...»
اینها را حتما در فیلمها دیدهاید. در کلی نمونه خارجی و حتی ایرانی. این، شکلِ درستش است. پلیس اگر واقعا پلیس باشد و اصلا پلیس که هیچ، آدم باشد، سطحی از درک و فهم و شعور در وجودش هست که مثلا محلِ گروگانگیری را منفجر نکند تا گروگانگیر کشته شود. چون دیگر اسمش نجات نیست و اصلا به گروگانگیری ربطی ندارد.
حالا حکایت این روزهای ماست و تفسیرهای برخی دوستدارانِ حملهکنندهای که این چند روز، مدام، بر سرمان آوار میشود. باشد... ما گروگان گرفته شدهایم. حملهکننده هم در کسوتِ پلیس آمده تا ما را نجات دهد. ولی...
لطفا به پلیستان بگویید خبرِ درستی از حال و روز گروگانها بگیرد. گروگانهایی که این چند روز، جز فشارِ همیشگی، حالا با پلیسِ بیدرکی هم مواجه شدهاند که با ترکاندن و انفجار وارد شده. با فشارِ مضاعف، با دردِ بیشتر.
پلیسِ راستودرست، کنار هر گروگانگیر، چند گروگان نمیکُشد. پلیسِ راستودرست، بهصراحت اعلام نمیکند: «گروگانها باید تاوانِ کارهای گروگانگیر را بدهند».
...نکند اینبار، گروگانها شهروندانِ درجهدویی بیش نیستند و مهم نیست تلفاتشان؟! خب همین را بگویند. ما عادت داریم. عادت داریم به تقسیمبندیِ خودی و غیرخودی و شهروندِ درجهیک نبودن در همه این سالها. حالا اینها هم همین کنند. روراست ولی. منّتی هم سرِ ما نگذارند و میانِ دود و آتش و خون، گروگانکُشیشان را نجات جانزنند.
ناصر صفاریان
بیستوشش/ خرداد/ چهارصدوچهار