نوشته ها



به بهانه درگذشت مادر فروغ فرخ زاد

ناصر صفاریان

به مادرم گفتم: «دیگر تمام شد»
گفتم: «همیشه پیش از آن‌كه فكر كنی اتفاق می‌افتد
باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم.»
فروغ فرخ زاد

دیگر تمام شد. مادر فروغ هم تمام شد. اما نه، آن چهره دلنشین و آن لحن گرم و صمیمانه كه تمام شدنی نیست، هست؟ هر كس فیلم های جام جان (شعر فروغ) و سرد سبز (زندگی و مرگ فروغ) را دیده، آن دلنشینی و آن گرمی و آن صمیمیت در ذهنش ثبت شده. آن‌قدر كه خیلی‌ها دل شان می‌‌خواست او را از نزدیك ببینند.
قبل از شروع فیلمبرداری سه گانه فروغ فرخ زاد، پیش خودم فكر می‌كردم چند جلسه لازم است تا مادر فروغ را برای راحت حرف زدن جلوی دوربین و تمركز بر موضوع های مورد نظر آماده كنیم. اما در همان اولین دیدار فهمیدم نیازی به این كارها نیست. پیرزنی بود آماده و آگاه و سرزنده. آن روز درباره خیلی چیزها حرف زدم تا ببینم چه‌جور آدمی است.
برخلاف تصور، با یك زن عامی كم‌سواد رو به‌رو نبودم. اهل مطالعه بود و باسواد. هم رمان های قدیمی را خوانده بود و هم روزنامه‌های جدید را مطالعه می‌كرد. رادیو و تلویزیون و اخبار و … وقتی خبر مرگ پسرش را به او داده بودند، زمین‌گیر شده بود و حالا چند سال از آن زمان می‌گذشت. اما این تكان نخوردن از گوشه اتاق باعث نشده بود زمان برایش متوقف شود. مگر نه این كه او مادر همان دختر آزاده‌ای بود كه در دل جامعه سرشار از توقف و سكون، فریاد برآورده بود «چرا توقف كنم؟ چرا؟/ افق، عمودی است و حركت، فواره‌وار»؟ روز فیلمبرداری آن‌قدر راحت و بی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دغدغه بود كه انگار تا به حال صد دفعه جلوی دوربین نشسته . و چون در قید و بند ملاحظات روزمره و واهمه از این و آن نبود، صادقانه‌تر از همه حرف زد. آن‌قدر صادقانه، كه اگر كسی اسم فروغ هم به گوشش نخورده باشد و نداند كه بوده و چه كرده، با دیدن جام جان و سرد سبز می‌‌‌فهمد كه مادر او از همه راستگوتر است، و به حرفهایش بیش تر می‌‌‌توان اعتماد كرد.
وقتی برای فیلمبرداری به سراغش رفتیم، زبانش را تازه عمل كرده بود و زیاد نمی‌توانست حرف بزند. هر چند دقیقه یك بار كار را تعطیل می‌كردیم و بعد از استراحت مادر، دوباره شروع می‌كردیم.
سه‌گانه فروغ فرخ زاد اولین كارم بود و هنوز نمی‌دانستم بی‌رحمی سینما كه آقا محسن مخملباف در سلام سینما می‌گفت چه ابعادی دارد. اما مجبور بودم از این بی‌رحمی استفاده كنم تا لحظه‌لحظه زندگی فروغ پرفروغ هنر روایت شود. جزءبه جزء و موبه‌مو، حوادث روز مرگ فروغ را تعریف كرد. با بغض، با اشك، با هق‌هق گریه‌ای كه گاهی كلمه‌ها را می‌خورد و فرومی‌برد. و با همه این‌ها، آن‌قدر مهربان بود كه خودش را در اختیار ما بگذارد و چند جا به میل ما «بازی كند». برداشتن عینك، پاك كردن اشك، گذاشتن عینك، چرخش به طرف دوربین، صحبت با دوربین/ تماشاگر و …
آن روز، دیروز بدی اتفاق افتاده بود. مردی را كه مثل فروغ اعتقاد داشت نباید تن به سكوت داد، با گلوله به سكوت كشانده بودند. روز قبل، حجاریان را ترور كرده بودند و حالا مادر فروغ لابه‌لای حرف هایش به جامعه و حجاریان و امروز گریز می‌زد و بچه‌های گروه هاج و واج مانده بودند و باورشان نمی‌شد این پیرزن به این خوبی تحلیل سیاسی می‌كند. فقط من تعجب نمی‌كردم و عزیزی كه پیش از این هم مادر را دیده بود. و فرادی آن روز، در یك شب شوم، عده دیگری كه می‌خواستند عده دیگری را به سكوت بكشانند، به گروه ما حمله كردند و كتك خوردیم و فیلم ها را گرفتند و بردند. و ما كه «چرا توقف كنم؟ چرا؟» را آویزه گوش كرده بودیم، دوباره از نو شروع كردیم، از صفر. و این بار، دوباره مادر و دوباره خنده و دوباره بغض و دوباره اشك. و من در ته دل ناراحت از عذاب پیرزن.
مادر فروغ جلوی دوربین مان تعریف كرد كه فروغ از مرگش آگاه بوده و از چند روز قبل به مادرش گفته بوده كه اتفاق می‌افتد و باید برای روزنامه تسلیتی بفرستند. و حالا سی و چند سال پس از آن دوشنبه شوم 1345، مادر فروغ دوشنبه‌ای دیگر چشم از جهان فرو می‌بندد. و این دوشنبه، تنها چهار هفته با دوشنبه‌ای كه پسرش امیر را از دست داده، فاصله دارد. بتول وزیری تبار مرگ سه فرزندش را در زندگی تحمل می‌كند و داغ چهارمی را دیگر نمی‌تواند تاب بیاورد. با امیر در یك خانه زندگی می‌كرد. صبح كه چشم می‌گشاید، امیر را افتاده بر كف اتاق می‌بیند، و خودش هم فرو می‌ریزد.
فردای مرگ امیر، با عزیزی به دیدنش می‌روم. دیگر نشانی از آن سرزندگی پیشین در او نیست. حالش خوش نیست و كسی را نمی‌شناسد، ولی ما را به‌جا می‌آورد و دست مان را می‌گیرد و لبخند می‌زند. لبخندی كه، هنوز نیامده رنگ می‌بازد. روز ختم امیر، حالش بدتر است… مدام از شوهرش حرف می‌زند و آن‌قدر به عذاب تن می‌دهد تا دوشنبه نهم آبان برسد و جان دهد و راحت شود. شوهرش هم نهم آبان راحت شده بود.
...و خاك، خاك پذیرنده
اشارتی است به آرامش
فروغ فرخ زاد

هفته نامه «سینماجهان»- 22 آبان 1380