نوشته ها



 

مثل هر روزِ این دوره جدید فیزیوتراپی، حدود ساعت سه‌ونیم بعدازظهر اسنپ می‌گیرم برای پدر و مادرم و زنگ می‌زنم‌ و مشخصات ماشین را می‌گویم. تا این‌جا مثل هر روز است و مثل این چند سال که مشتریِ تقریبا همیشگیِ اسنپ و تپسی بوده‌ام. ولی از این‌جا به بعدِ ماجرا متفاوت می‌شود. به کلی متفاوت...
 

***

-می‌شه کولر رو روشن کنید؟
-کولر می‌خوای باید اسنپ اکوپلاس می‌گرفتی. من کولر روشن نمی‌کنم؛ مصرف بنزینم می‌ره بالا. از صبح من توی گرما بودم؛ چند دقیقه هم تو تحمل کن...
-دفعه اول نیست که اسنپ می‌گیریم. همین هفته هم هر روز همین ساعت رفتیم و همه هم کولر روشن کردن و به اکوپلاس بودن و نبودن هم ربطی نداره. 
 

***

پدرم زنگ می‌زند و ماجرا را می‌گوید و من هم تاکید می‌کنم حرف نامربوطی زده آقای راننده. ولی می‌خواهم که اصلا وارد بحث نشود و این چند دقیقه را هم تحمل کند تا برسند. بلافاصله هم زنگ می‌زنم به پشتیبانیِ اسنپ و ماجرا را می‌گویم و اپراتور تاکید می‌کند راننده موظف است کولر را روشن کند. در آخر هم قول پی‌گیری می‌دهد.
تا قطع می‌کنم، دوباره نوبت تلفن پدرم است و می‌گوید برخوردِ نه‌خیلی‌خوبِ آقای راننده، بعد از تماسی که پدرم با من گرفته، بدتر شده و حالا شروع کرده به پرخاش و فحش.
 

 

***

-هه... ترسیدم! زنگ زدی شکایت کنی؟ برو به هر کی می‌خوای شکایت کن. به [...]م. پیاده شید همین‌جا؛ از همین‌جا برید دنبال شکایت.
- من زنگ زدم به پسرم. ولی بهت یاد ندادن جایی که یه خانم هست این‌جوری حرف نمی زنن؟ جلوی یه خانم و این فحش‌ها؟
 

***

رسیدن به مقصد و گرفتن یقه و فحش و درگیری و هل‌دادنِ پدرم و...
با افتادن پدرم بر زمین و جاری‌شدن خون از سرش، ناگهان رفتار آقای راننده عوض می‌شود و ترسان و گریان می‌افتد به پای مادر و پدرم؛ و بعد، من که از نگرانی با گوشی پدرم تماس گرفته‌ام و با مادرم صحبت کرده‌ام، با اپراتور امنیتِ سفر حرف می‌زنم و اسنپ با شماره پدرم تماس می‌گیرد و با مادرم صحبت می‌کند و... تا بدوبدو آماده‌شوم و از خانه خودم راه بیفتم و برسم به بیمارستان.
 

***

یک سفر معمولی -ولی حالا غیرمعمولی- یک آقای هفتادوپنج ساله و یک خانم هفتادساله که عازم فیزیوتراپی بوده‌اند، از سرِ بی‌نظارتیِ اسنپ و نامربوطیِ آقای راننده شاید سی‌ساله، نتیجه‌اش حالا شده عزیمت به دو بیمارستان و چند شب بستری و انواع آزمایش و بررسی و یک سرِ شکسته از چند جا و یک کتفِ ترک‌برداشته و سه دنده شکسته و ریه آسیب‌دیده از شکستگی دنده و... این روزهای داغِ ما...
 

***

باقیِ قصه هم به وقتی دیگر...

 

ناصر صفاریان

سی‌ویک/ تیر/ چهارصدوسه