نوشته ها



ناصر صفاریان

چندماه پس از انتشار كتاب «نوشتن با دوربین» تازه انعكاس هاى اینترنتى و مطبوعاتى آن شروع شده.البته این به معنى تازگى واكنش ها نیست. این واكنش ها به تازگى علنى شده و جلوى چشم مخاطب قرار گرفته. وقتى گفت وگو با ابراهیم گلستان زیر عنوان «نوشتن با دوربین» منتشر شد، از همان موقع - و حتى براى آن ها كه از قبل در جریان موضوع بودند، پیش از آن موقع - واكنش هاى اعتراض آمیز شكل گرفت. حرف ها و برخوردهاى شفاهى و مجلسى و محفلى هم به گونه اى بود كه انتظار مى رفت. تندى در برابر تندى هاى كتاب.
اما جالب بود كه آدم هایى كه در كتاب نواخته شده بودند و همگى از چهره هاى مشهور و معتبر هنر و ادب ایران هستند، هیچكدام دست به قلم نشدند و اعتراض ها در حد جمع هاى دوستانه باقى ماند. حتى چند نفر اعلام كردند كه مشغول نوشتن جوابیه هستند اما مدت زیادى گذشت و خبرى نشد. ظاهراً با توجه به خلقیات و روحیات آقاى گلستان، كم تر كسى دلش مى خواست پیش قراول جریان باشد و برود آن جلوى صف و پرچم بلند اعتراض را علم كند. ولى بالاخره اتفاق افتاد.
خبرگزارى میراث فرهنگى به سراغ مصاحبه كننده و تعدادى از آدم هاى مورد اشاره كتاب رفت و باب بحث را گشود. بعد هم در شماره جدید ماهنامه فیلم دو مطلب مفصل درباره آن نوشته شد. یكى با لحن آرام و متین و معقول سردبیر، و دیگرى با لحنى تندتر و البته در چارچوب ادب. حالا هم یك نشریه وزین ادبى به فكر انتشار یك ویژه نامه است و قرار است نوشته هایى از نام هاى آشنا روى دكه بیاید. سفارش مطلب هم داده شده و - ظاهراً - تا آخر ماه مجله روى پیشخوان است.
چیزى كه با خواندن كتاب جلب توجه مى كند، غیرحرفه اى بودن مصاحبه و مصاحبه گر است. چه در اجرا، و چه در تنظیم. هر چند نام گفت وگو كننده را پیش از این شنیده ایم و نوشته هاى سینمایى اش را خوانده ایم، اما نشانى از آن سابقه در این جا به چشم نمى خورد. در این گفت وگو، هیچ بحث و جدلى وجود ندارد و به نظر مى رسد گفت وگوكننده با یك سرى سؤال به سراغ گلستان رفته و مدام منتظر است حرف هاى گلستان تمام شود تا سؤال بعدى اش را بپرسد. درواقع هیچ استفاده اى از حرف هاى گلستان نمى كند و بدتر این كه سؤال هاى خودش را هم به خنثى ترین شكل ممكن مطرح مى كند.
البته منظورم این نیست كه حتماً باید جدل وجود داشته باشد. بله، ممكن است یك مصاحبه فقط جنبه اطلاع رسانى داشته باشد و طبیعى است كه نیازى به بحث نیست؛ فقط باید سؤال كرد تا جواب شنید. ولى آیا این جا این گونه است؟ آیا اصلاً تلاشى از جانب گفت وگو كننده مى بینیم كه بخواهد «موج نو»ى مورد نظرش رابه گلستان بقبولاند؟ منظورم از تلاش، دو سه تا اشاره كه پی گیرى خاصى هم نمى شود نیست. وقتى كتاب را كنار مى گذاریم - تمام شده یا نشده - آن چه در ذهن مان مى ماند، این است كه گلستان اصلاً چیزى به نام «موج نو» را در سینماى ایران قبول ندارد و مصاحبه گر هم موفق نمى شود از چیزى كه قرار است پایان نامه دوره دكترایش باشد به درستى دفاع كند.
در میان تمام خط بطلان كشیدن ها ، گلستان كه حتى شاملوى بزرگ را هم بى نصیب نمى گذارد، چند جا از چند نفر تعریف مى كند. در این مواقع هم گفت وگوكننده انگار اصلاً حضور ندارد و مثلاً در مقابل تعریف هاى بى شمار از فیلم «زمانى براى مستى اسب ها» - كه فیلم بسیار خوبى هم هست - یك بار نمى پرسد گلستان در این فیلم چه چیزى دیده كه در آثار دیگر ندیده. همان طور كه در بحث نسخه دوم «خانه سیاه است»، از اشاره مهم گلستان به این كه «نسخه اصل، همان نسخه كامل تر است» مى گذرد.
درست است كه ما بیرون گودیم و اگر خودمان در مقابل آقاى گلستان مى نشستیم، شاید نمى توانستیم چیزى بگوییم، ولى به هر حال وقتى متن تنظیم مى شود چه؟ آن موقع هم نمى توان به سؤال جدیدى اندیشید و گفت وگو را از این حالت نجات داد؟ اشاره به تندى ها و لحن آقاى گلستان هم بماند براى هفته آینده.

روزنامه ایران- ۱۲ مهر ۱۳۸۴