نوشته ها



 

برای منی که کم‌تر اهل حضور در جمع‌های «شلوغ‌پلوغ» هستم و فرقی ندارد جشن خانه سینما و اختتامیه فجر باشد، یا مهمانیِ فلانی و عروسیِ بهمانی، خیلی «اعجاب‌انگیز» است. پس از سال‌های سال، همین حالا، در یک تالار عروسی هستم و در دلِ یک عروسیِ مجاز. باندِ بالای سرم هم دارد سوزان روشن پخش می‌کند. 
          یک‌جورهایی مثل اصحاب کهفم که خاطراتم از عروسیِ مجاز می‌رسد به دورۀ حضورِ برادرانِ خدوم کمیته و تعهد گرفتن از پدرِ داماد و مدیرِ تالار که ضبط به‌کلی ممنوع است و رقص به‌کلی «ممنوع‌تر» و... حالا ولی سوزان روشن هم می‌شود شنید و مثل همۀ چیزهای این مملکت، مسببانِ ممنوع کردن‌های قبلی و نابود کردن‌های پیشین به روی خودشان نمی‌آورند و خودشان هم در همین جمع‌ها حضور دارند، آن هم با لبخندی به پهنای صورت! این که در دل‌شان به ریش ما می‌خندند یا نه را نمی‌دانم البته... 
         اصلا گور پدرِ سیاستِ بی پدر و مادر! غرض، اشاره به سوزان خانمِ روشن بود و خاطرۀ دل‌نشینش از دوره‌ای که محبوبِ قلوبِ اغلبِ آقایان بود و بیش‌ترِ خانم‌ها سایه‌اش را با تیر می‌زدند!
         خلاصه این که همین الان، «یک‌هویی»، بنده هستم و به قول مجازی‌نویسانِ امروزی، سوزان «جان» روشن و «یه آس و یه شاه و یه سرباز»!

 

ناصر صفاریان

یک/ شهریور/ نودوشش

عکس هم که طبیعتا ازخودم!