فیلم ها



روزهای سخت آسان

ناصر صفاریان

لباس نو که پوشیدم، قفل را که با عطر گشودم
میان قلب ها فرق نخواهم نهاد
رسوایی را کفن خواهم کرد
ولبخند را آن قدر ادامه خواهم داد
تا قلبم سرنوشت همه قلب ها باشد
کسی که سراینده این شعر باشد و گوینده این کلمه ها،مگر می شود دوست داشتنی نباشد؟
صاحب نگاهی مهربان و منشی قابل احترام. نگاه دورا دور من به این نگاه و به این منش، همیشه برآمده ازاین نگاه بود . از دور. دوری که رفت و نزدیکی آمد ، دیدم به خطا نرفته ام. از تحقیق درباره فروغ فرخ زاد شروع شد و رسید به سه گانه ای مستند درباره این بزرگ. رابطه با این عزیز هم به دوستی پا برجا ماند. ماند. ماند. و باز هم ماند. وقتی هم رسیدم به "وقت خوب مصائب" ، لطف و مهر و صمیمیت خانواده محترم هم با مهربانی احمدرضا درآمیخت. بزرگواری کردند و محبت . همه شان. شهره خانم عزیز، ماهور نازنین و احمد رضا احمدی دوست داشتنی. اما...
اما در این میان، در این سرزمین گل و بلبل، که صحبت پشت سر و تخریب دیگران و تلاش برای پایین کشیدن آدم ها تا قد حقیر خودمان، عادت مالوف است و رسم متداول ، ما هم از نامردمی بی نصیب نماندیم.
بعضی ها کوشش کردند تا کار پا نگیرد، تا در نیمه متوقف شود ، تا زمین بخورد. در نیمه کارما، دو بزرگوار به فکر افتادند درباره احمدی عزیز فیلم بسازند. روش شان هم درکنار ما نبود؛ بدون ما بود. کنارزدن ما و شروع خودشان. و من هاج و واج از این تلاش، نمی فهمیدم چرا به فیلم شان مشغول نمی شوند تا نگاه شان را، اندیشه شان را کنار نگاه ما و اندیشه ما بیاویزند، تا این تعدد به تعالی برسد.
بعد هم داعیه دوستی و دوست داشتن احمد رضا احمدی را فراموش کردندو رسیدند به پراکندن این نگاه: "به احمدی پول داده تا راضی بشه. وگرنه احمدی از این پسره دل خوشی نداره." و من نمی فهمیدم که چرا گوینده محترم نمی فهمد این حرف، بیش از آن که در تخریب بنده باشد، درتخریب احمدی است.
از آن سو، در نشریه ای که نیمی از شورای سردبیری اش ادعای دوستی و رفاقت با احمدی دارند، پس از این که خودشان تماس گرفتند و خبرگرفتند و عکس گرفتند ، با اعمال نظر یکی – از خودشان-عکس و خبر و مطلب و همه چیز به بایگانی سپرده شد. تسویه با ناصرصفاریان بازهم به ضرر فیلم و احمدرضا احمدی تمام شد. و من باز نمی فهمیدم که چرا این ها این را نمی فهمند.
بعد هم که بهانه حضور عباس کیارستمی پیش آمد و بهانه خوبی شد برای بعضی ها. برخی دامن زنندگان به فاصله میان احمدی و کیارستمی. گفتند و گفتند و گفتند. ساختند و ساختند و ساختند. از "رفته سراغ کیارستمی تا فیلم برود جشنواره های خارجی"گرفته تا " آقای احمدی چه نشستی ، که فیلم دارد زیر نظر عباس کیارستمی تدوین می شود!"و من نمی فهمیدم این حرف ها در میان جماعت منتسب به روشنفکری چه می کند.
برخی اهالی مجله خوش بر و روی روشنفکری شکل هم پا پیش گذاشتند و پیش این و آن و حاضران در فیلم نشستند و پرکردند که احمدی ناراضی است و فیلم را دوست ندارد. و این زمانی بود که کارما تمام شده بود و احمدرضا احمدی فیلم را دیده بود و پسندیده بود بسیار . شهره خانم و ماهور هم همین طور. هرسه خشنود. بسیار راضی. فیلم را چهار بار در منزل شان دیدیم. دوبار با محمدرضا سکوت و دوبار با بهمن کیارستمی. و هربار و هربار، رضایت بود و رضایت بود و رضایت . و من نمی فهمیدم این همه تلاش این محترمان برای چیست. یعنی این قدر لذت بخش است ناراستی و نادرستی؟
بزرگواری هم برمبنای نسخه ناتمام فیلم که چیزی حدود پانزده دقیقه را در خود نداشت به اضافه موسیقی و عنوان بندی وظرایف و ریزه کاری های مرحله نهایی ، به قضاوت نشست و گفت و چاپ هم کرد. وقتی کار تمام شد و فیلم را دید، نظرش مثبت بود. و من باز نمی فهمیدم این عزیز که حالا دیگر فیلمسازهم هست چرا این گونه می کند. بعد هم تلاش دیگری آغاز شد مبنی براین که چرا این روشنفکر بزرگ و این شاعر توانا می خندد و راحت است و خشک و جدی نیست. و من نمی فهمیدم چرا اصرار بردروغ و تصویرسازی نادرست .
و بعد ... خیلی چیزها بود و هست، ناگفتنی . ولی جالب بود حرف همکاران در دفتر مجله ای که بیش از یک دهه است نویسنده اش هستم. روزنمایش خصوصی "وقت خوب مصائب" در خانه سینما، دو سه نفر از تازه واردان نسل جدید و دوستان همکار، در حالی که هنوز فیلم روی پرده نمایش خصوصی هم نقش نبسته بود، در دفتر "مجله" نشسته بودند و پنبه فیلم را می زدند. و البته جالبی ماجرا در احساس مسئولیت این بزرگواران است. یکی شان می گوید: "باید یه کاری بکنیم. باید جلوشو بگیریم. این جوری که نمی شه این یکی یکی بره سراغ چهره های هنری و ادبی. اول... به فروغ، حالا نوبت احمدیه." و من نمی فهمم این همه مسئولیت پذیری و تعهد هنرمندانه را.
... و حالا سه سال و چند ماه از شروع ماجرای "وقت خوب مصائب" می گذرد. فیلم به بازار عرضه شده و کار ما تمام . ولی تازه آغاز سرگرمی بعضی هاست. ما که سرمان در تمام این مدت پایین بود و زبان مان خاموش.
ولی تلخی های این برخوردهای عجیب در وجود آدمی ته نشین می شود. هر قدر هم خودمان را به نشنیدن بزنیم وسکوت کنیم ، باز هم هست. از عجایب این سرزمین یکی هم این است که سکوت و جواب ندادن هم عجیب است و مواجه شوندگان با آن، همه تلاش خود را می کنند تا هر طوری شده، آدم را بکشند وسط و بیندازند در جایگاه جواب و جدل. این یکی را هم نمی فهمم.
این ها را نوشتم تنها برای اشاره به شرایط ساخت چنین فیلمی. حالا هم جز سپاس از احمدرضا احمدی عزیز و خانواده محترمش حرفی نیست. می ماند سپاسی برای محمدرضا سکوت و بهمن کیارستمی . در حقیقت، فیلم، حاصل هنر این دونفر است. من واسطه ای بودم برای رساندن تصویرهای زیبای این به دستان توانای آن. افتخار این حضور– واسطه گون- همیشه برایم باقی ست.

مجله ترانه ماه - مهر و آبان 1384