نوشته ها



 

گذشته از خاطرۀ ترانه‌های ماندگار و موسیقی‌هایی که برای فیلم‌ها ساخته بود، ناصر چشم‌آذر را از طریقِ ابراهیم اصغرزاده عزیز از نزدیک می‌‌شناختم؛ از همان سال‌های حالا انگار صد سال پیشِ هفتادوپنج هفتادوشش که تصویربرداریِ سریال مستند «سفر نفت»ش تمام شده بود و قرار بود چشم‌آذر موسیقی‌اش را بسازد. آشنایی و مراودۀ کم‌وبیش و لطفش در جلوی دوربینم آمدن و حضور در فیلمم، «شب شیدایی» و... بعد هم که این چند سالِ اخیر و تماس تلفنی برای تبریک عید فقط.

مثل همیشه هم وقتی یک نفر می‌رود و از دست می‌رود و دیگر نیست و... تهِ دل پُر می‌شود از حسرت این که چرا فقط سالی یک تلفنِ خشک و خالیِ محضِ رعایتِ ادب و... افسوسش می‌ماند و خاطره‌اش. گرچه اصلا یاد و خاطرۀ چنین آدم و چنین آدم‌هایی به دیدار و معاشرت نیست و حتی، حتی، حتی این که اصلا با هم خوب بودیم یا بد بودیم. پررنگیِ هنرشان آن‌قدر هست که بر هر آشناییِ دور و نزدیکی غلبه کند و با شنیدن خبرِ رفتن مدام این بیاید به ذهنت که مگر می‌شود سینمای ایران بی‌حضور چشم‌آذر در «هامون» و تلویزیون ایران بی‌حضور چشم‌آذر در «قصه‌های مجید» و موسیقیِ بی‌کلام بی‌حضور چشم‌آذر در «باران عشق» و ترانه‌های ایرانی بی‌حضور چشم‌آذر در «هجرت» و «سوغاتی» و... مگر می‌شود هنر ایران بی نام و یاد و خاطرۀ جاودان ناصر چشم‌آذر؟ اصلا فقط همین تنظیم ترانۀ «سوغاتی»؛ فقط همین...

 

ناصر صفاریان

چهارده/ اردی‌بهشت/ نودوهفت

 

عکس: سر صحنۀ «شب شیدایی»

عنوان مطلب از: ترانۀ «هجرت»، با کلام شهیار قنبری، صدای گوگوش و آهنگ و تنظیم ناصر چشم‌آذر