در پشت آن مه
آزاده شاهمیری
دو فیلم « گفت و گو در مه » و « زینت: یک روز به خصوص » مؤلفه هایی مضمونی مشترکی دارند که می توانند مبنای مقایسه قرار گیرند. بدیهی ترین این نقاط اشتراک، شخصیت محوری زن و عضویت او در شورای روستا ست که به قدر کفایت به تحلیل های جنسیتی مجال ابراز وجود می دهند. اما ویژگی های مشترک این دو فیلم به بدیهی ترین ها محدود نمی شود؛ خروج از مرکزیت شهر و ورود به حاشیه و ثبت و روایت مسائل و مناسبات آن در اواخر دهد هفتاد و اوایل دهه هشتاد شمسی از دیگر وجوه تشابهی است که حامل نوعی نقد فرهنگی هم هست. فارغ از اشتراک های آشکار و بیرونی دو اثر، فصول تمایز، محل تامل این نوشته خواهد بود؛ زاویه دیدهای متفاوت کارگردان های این دو فیلم نسبت به کلیتی کمابیش شبیه ( و البته موقعیتی کاملا متفاوت ) که هیچ یک را بر دیگری برتری نیست و دیدن زینت و آذر در پیوستاری تاریخی؛ چگونه ملودرام زینت به تراژدی آذر می انجامد؟
نقطه عزیمت ما محل وقوع فیلم هاست؛ با « زینت » آغاز می کنیم به دلیل تقدم تاریخی اش. زینت را در خانه اش می بینیم، در حریم خصوصی و در معاشرت با خانواده و خویشاوندان . اتخاذ این زاویه دید، فارغ از به اجبار یا آزادانه بودنش، بخت آشنایی با ابعاد شخصی تری از زینت را به ما می دهد، اما از سویی دیگر، زوایایی از زینت اجتماعی بیرون از خانه را تا اواخر فیلم از چشم ما پنهان نگه می دارد. از این قرار گویی نقض غرضی در فیلم رخ می دهد؛ مساله نقش اجتماعی زینت است، اما جامعه غایب شده است. حالا نظاره زینت درخانه ای که در مرکزش ایستاده، تا چه اندازه می تواند گویای زینت حاشیه ای اجتماع بیرون باشد؟
زینت، روز به خصوص و پر هیجانش را در امنیت جمع موافقانش سپری می کند. قهرمان ما در خانه اش نیروی مخالفی ندارد. خالو را نمی توان ضد قهرمان این قصه دانست. خالو، در موقعیتی که بر ما ظاهر می شود، یعنی بیماری نیازمند بهورز، در جایگاهی فراتر یا برابر با زینت قرار نمی گیرد که سبب ساز چالشی بحرانی شود. او پیر پند آموزی است که سنت های ریشه دار حیات روستا را نمایندگی می کند. منش خالو و روش زینت از دوقطبی شدن رابطه آن دو پیشگیری می کند و نمی گذارد در وضعیت تقابلی نیروهای خیر و شر قرار گیرند.
اما آذر « در گفت و گو در مه » تقریبا همه جا هست جز در خانه اش. او را دقایقی کوتاه در خانه می بینیم. حضور او همچون زائده ای بر خانه، بیگانه می نماید. خانه هم محل امن و آرامی نشان نمی دهد. چهار دیواری آذر مدل کوچک شده جهان بیرون اوست و میدان جدل با مخالف دوم، همسرش. آذر در عرصه عمومی است که پیش چشم ما رفته رفته شکل می گیرد و هویت می یابد. او امتیاز همراهی خویشاوندان و همسایگان و همدلی همسرش را ندارد و این تنهایی مطلق به ساخت تراژدی او یاری می رساند. در برابر آذر، انسانی یکه و یکدنده ایستاده است که همچون خود او سرسختانه بر سر مواضعش پافشاری می کند. آذر در مقام بر هم زننده نظم موجود که در برابر سنت گذشتگانش قد علم کرده، در دایره بسته ای که جهان فیلم هم گرفتارش شده، هر چه به پیش می دود، به پس می رود. حال آن که حاج کمال با قدم های آهسته و پیوسته راه خود را می رود ( بروز عینی این مفهوم در شکل راه رفتن آن دو نیز پیداست ). به نظر می رسد کنشگر داستان آذر است، اما مقاومت کمال فعالانه تر از کوشش های آذر عمل می کند.
زینت با بیشترین رای به عضویت شورا در می آید و در تصاویر پایانی فیلم، از آرزوهایش می گوید؛ از امکان تحقق رویاها. اما آهنگ نوید بخش فیلم به این جا ختم نمی شود، فیلم از چهارچوب « یک روز » بیرون می زند و موفقیت های آینده زینت را هم بر می شمرد؛ آسفالت جاده روستای صلخ و مجوز افتتاح مدرسه راهنمایی دخترانه. همزمان با گفتار متن امیدوارانه زینت، بدیل تصویری حرف هایش، بچه های روستا را در نمایی باز نشان می دهد که قایقی را به زحمت از ساحل به سوی دریا هل می دهند. کاری سخت است، همه تقلا می کنند و در نهایت می توانند. آن سو تر دو قایق دیگر سوار بر موج ها نمایان می شوند. افزون بر عناصر دیگر فیلم، پایان خوش بیش از هر چیز « زینت: یک روز به خصوص » را به ملودرامی خانوادگی شبیه می کند. قرار زینت در خانه و ثبات زندگیش، در برابر بی قراری آذر در کوچه، باغ و جاده و تزلزل زیست خصوصی او می ایستد. نمایی موجز و روشن در میانه فیلم، آذر را چنان که هست، تعریف و تصویر می کند: آذر در راه رفتن به بخشداری پشت وانتی سوار می شود و هر لحظه بیم آن می رود که دست اندازهای جاده و تکان های مرکب او را به بیرون، به خارج از قاب دوربین و به آن سوی حافظه دستجرد سفلی پرتاب کند. وضعیتی که منتظر دیگر دختران روستا که بر شاخه های سست درختی کهنسال سرخوشانه تاب می خورند، نشسته است. آذر روحیه جنگنده و زبان تند و تیزش را تسلیم نمی کند و در کشمکش با جبر تاریخی اش در انتها دوباره نامه ای به حاج کمال می نویسد، اما جواب منفی قاطع و عزم راسخ کمال در آخرین رویایی اش با دوربین و در پی آن، هوای غبار آلود و مه گرفته ای که روستا را در خود فرو برده، عوعو سگان قارقار کلاغ ها، از امید و گشایش و دفع شر خبر نمی دهند.
آذر را می توان ادامه زینت دید. می توان در او زینت بیرون از خانه را تخیل کرد. می توان درباره ساز و کارهایی فکر کرد که موجب می شود « شورا »، به معنی جمع و انجمن، به تفرقه بینجامد و سامان زندگی این دو زن را مختل کند. می توان از جهان فیلم ها بیرون زد و دید که زینت مدتی مجبور به ترک دیار می شود و آذر در برابر همسرش می ایستد. می توان هم دورتر ایستاد، از سرانجام زینت درون فیلم نفسی به آسودگی کشید و آذر را در پشت آن مه گم کرد.
بعد التحریر
در خانه زینت پیرزنی هست که خارج از مرکز رخدادها، بی صدا، در حاشیه، کنار در، پای دیوار، پشت ستون، نشسته یا ایستاده نظاره گر روز پر تنش خانه است، بی آن که واکنشی نشان دهد یا به ظاهر متاثر شود. او تنها یک بار با صدایی آهسته جمله ای می گوید که در هیاهوی خانه گم می شود: « باید صبر کنین ».
مجله نافه- مرداد و شهریور 1391