این سو و آن سوی بام
ناصر صفاریان
* پیشزمینه- با وقوع انقلاب، موسیقی پاپ و جوانپسند به كلی حذف شد. در سالهای نخست انقلاب، آن چه وجود داشت موسیقی اصیل -آن هم نه به تمام و كمال- بود و سرودهای انقلابی. رفته رفته، پس از این كه خوانندگان لسآنجلسنشین، جوانان را به سوی خود جذب كردند، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی علاوه بر موسیقی سنتی، به موسیقیهای مجاز دیگر هم میدان داد.
تلویزیون روی خوشی به علایق جوانان نشان نداد. پس از رحلت امام (ره)، به رغم فتوای ایشان درباره موسیقی، برخوردهای تند و منفی با موسیقی شدت گرفت و وزارت ارشاد هم مجبور به عقبنشینی شد؛ طوری كه آقای خاتمی در متن استعفانامهاش از وزارت ارشاد، یكی از دلایل كنارهگیری خود را برخورد نادرست برخی با موسیقی اظهار كرد. چند سال بعد، تلویزیون كه قصد داشت با برنامههای ماهوارهای رقابت كند و در راستای مبارزه با تهاجم فرهنگی قدم بردارد، در كنار ایجاد جذابیت در برنامههایش، به موسیقی عامهپسند هم توجه نشان داد. این اتفاق در زمان تصدی ساعد باقری - شاعر - در سمت ریاست واحد موسیقی سازمان رخ داد. پس از تجربههای گاه و بیگاه، این سیاست از سال 72 به طور جدی پیگیری شد، به گونهای كه در طول چند سال گذشته، تعداد ترانههای عامهپسند - موسوم به پاپ - بیشتر شده است.
* افتادن از آن سوی بام- موسیقی اصیل ایرانی، دوستداران خاص خود را دارد و لذت بردن از آن، شرایطی را میطلبد كه در وجود همه نیست. نزدیك به دو دهه، صدا و سیما مدام موسیقی اصیل پخش میكرد، طوری كه انگار جز موسیقی اصیل و شجریان و ناظری و دیگر خوانندههای موسیقی اصیل و محلی، چیز دیگری وجود ندارد. ولی در یكی - دو سال اخیر - به ویژه از آغاز امسال- شبانهروز، موسیقی پاپ و ترانههای جدید پخش شده؛ گویی تخم موسیقی سنتی را ملخ خورده است.
* خوانندگان جدید- نمونههای شاخص خوانندگان پاپ در صدا و سیما با برنامه« نوروز 72» سر برآوردند؛ عباس بهادری با ترانه «گل میروید به باغ » و مهدی سپهر با ترانه«بهار را صدا بزن» . سپهر كه فقط یكی - دو بار پیدایش شد؛ بهادری هم به تكرار خود پرداخت و جذابیت اولیه كارش را هم از بین برد. گذشت و گذشت تا با ظهور خوانندگان جدید، دیگر جایی برای قبلیها باقی نماند. گویا مخاطبان صدا و سیما، جدیدها را هم «پاپتر» یافته بودند، هم «تاپتر»!
* ترانه و سرود- با حذف ترانهها در اوایل انقلاب، گویندگان و مجریان صدا و سیما عادت كردند - یا مجبور شدند - از واژه «سرود» استفاده كنند. آن روزها به آواز شجریان میگفتند سرود، حالا به ترانه پاپ خشایار اعتمادی میگویند. طوری كه وقتی مجری، پخش سرودی را اعلام میكند، نمیتوان فهمید كه قرار است چه چیزی پخش شود؛ آواز افتخاری، ترانه حمید غلامعلی، و یا سرود بچههای دبستانی.
* سیاستهای ناهمگون- سیاستهای واحد موسیقی صدا و سیما باعث شده حتی در شرایط جدید هم محدودیتهای عجیب و غریبی وجود داشته باشد. مثلاً ترانههایی كه یادآور بعضی از ترانههای پیش از انقلاب یا لسآنجلسی است، پخش میشود، اما طبق بخشنامهای جدید، «یار وفادار منی، یار وفادار من» با صدای علیرضا افتخاری اجازه پخش ندارد.
* كپی- صدای هر یك از خوانندگان جدید پاپ در صدا و سیما - البته بر حسب تصادف!- یادآور صدای یكی از خوانندههای قدیمی است. از آن جا كه این تصادف باعث شده حتی زیر و بم صدا و تحریر موسیقی هم به شكل عجیبی آشنا باشد، گاهی آدم فراموش میكند كه چنین صدایی را از صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران میشنود. به گونهای كه اغلب جوانان، به جای این كه نام اصلی این خوانندهها را بگویند، میگویند «فلانی جدید»، «بهمانی جدید» و …
گاهی هم پیش میآید كه وقتی سوار یك ماشین مسافركش شدهای، یكی از مسافرها از راننده خواهش میكند ضبط را خاموش كند، و راننده با نگاه معنیداری میگوید: «ضبط نیست، رادیوئه!»
* عشق و عرفان- ادبیات عاشقانه و عارفانه ایران، به قدری گسترده است و پربار، كه هر كسی میتواند از ظن خود یار آن شود و از لایههای متفاوت آن بهره ببرد. سعدی، حافظ، مولانا، هر كدام را بخوانی، میتوانی تعابیر متفاوتی داشته باشی: عشق الهی، عشق زمینی، هوی و هوس و … هر كس به فراخور حال خود و بر اساس سلیقه و علاقهاش میتواند از هر شعری، چه كهن باشد چه نو، برداشت خاص خود را داشته باشد. برخلاف آن چه باید باشد. در سالهای اخیر عادت مان دادهاند كه به جای خود شعر، به امضای پای آن نگاه كنیم؛ اگر شعر حافظ و مولانا بود، بگوییم عشق الهی است، و اگر شعر فروغ فرخ زاد و سیمین بهبهانی و احمد شاملو ، بگوییم عشق زمینی است.
متأسفانه این نگرش اشتباه، بسیار فراگیر شده و شعر را براساس آن چه پشت سر شاعر گفته میشود، ارزیابی میكنند. مثلاً سردبیر یكی از نشریهها درباره شعری از شاملو گفته بود كه شعر خوبی است، حتی اگر آن را شاملو گفته باشد. حتی بزرگواری مثل دكتر شریعتی هم در یكی از كتابهایش شعری از شاملو را عرفانی ارزیابی كرده، ولی با لحن بدی، سرایندهاش را تحقیر كرده است. از این رو، چه در عرصه موسیقی اصیل دیروز و چه در موسیقی پاپ امروز، در تلویزیون ما هیچ نشانی از شاعران معتبر معاصر وجود ندارد، و جز یكی - دو استثنا نمیتوان هیچ ردی از شعر معاصر را در ترانهها، سرودها، و حتی برنامههای ادبی تلویزیون سراغ گرفت.
* ادبیات ترانهای- تا چندی پیش، به جز سرودهایی كه به مناسبتهای خاص تولید میشد، همه شعرهای انتخابی برای ساخت سرود و ترانه، متعلق به ادبیات كهن بود. اما حالا ادبیات ترانهای جایگزین ادبیات كهن و مكتوب شده است. مثلاً در یكی از ترانههایی كه این روزها پخش میشود، این طور میشنویم: «بهار اومد لباس نو تنم كرد/ تازهتر از فصل شكفتنم كرد/ بهار اومد با یه بغل جوونه / عیدو اُورد از تو كوچه تو خونه/ حیاط ما یه غربیل/ باغچه ما یه گلدون/ خونه ما همیشه/ منتظر یه مهمون.»
* تفسیر و تأویل و تعبیر و …- از وقتی صدا و سیما به ادبیات ترانهای روی آورده، تفسیر اشعار هم خودی نشان داده است. پیش از این درباره ادبیات كهن، كسی حرفی نمیزد و نیازی به ارائه تعبیرهای الصاقی و سنجاقی نبود، اما در شرایط جدید هیچ ترانهای بدون توضیحات ابتدایی گوینده و مجری، پخش نمیشود.
پیش از پخش ترانههای عاشقانه، گفته میشود كه این راز و نیاز با خداست، و قبل از ترانههایی كه از سیاهی و ظلمت میسرایند، تأكید میشود كه ترانه به درگاه یكی از معصومان تقدیم شده است. حال آن كه شعر ترانهها و سبك و سیاق و حال و هوای آنها چیز دیگری میگوید. صدا و سیما با این كار، راه را برای پویایی ذهن مردم میبندد و تعبیر خودش را بر بیننده تحمیل میكند.
خشایار اعتمادی شعری از شاملو را میخواند: «من بهارم، تو زمین/ من زمینم، تو درخت/ من درختم تو بهار…» در این شعر از «ناز انگشتان» و لطافت «مخمل» صحبت میشود و میتوان آن را، هم برآمده از یك عشق الهی دانست و هم نتیجهی یك عشق زمینی. از آن جا كه به هر حال این بار - از سر حسن تصادف!- شعر شاملو انتخاب شده، همه چیز بیسر و صدا برگزار میشود و اسم شاملو را هم كه اعلام نمیكنند. پس همه چیز آماده است تا عشق در این شعر، صددرصد الهی معرفی شود.
* شبه كلیپ- ساخت ویدئوكلیپ برای ترانههای جدید تلویزیونی، بیش از آن كه تصویرسازی باشد، تفسیر سازی یا در واقع ایجاد مانع بر سر راه تفسیر شعر ترانه است. درست است كه هر سیاهی و ظلمتی به معنای خفقان سیاسی نیست و اینگونه نگاه كردن از اساس غلط است، اما این كه به سراغ تعبیرهای دمدستی و آسان برویم، و نگاه شاعر را بر اساس بینش نادرست خودمان، به پایینترین حد ممكن تنزل دهیم، توهین به شعور تماشاگری است كه انتظار دارد یك ویدئوكلیپ به معنای واقعیاش را تماشا كند.
قاسم افشار، اینگونه میخواند: «پیكر ناز نسترن/ بستر سبزه و چمن/ حیفه كه فرسوده بشه/ حیفه كه فرسوده بشه/ آب زلال چشمهها/ بارون رحمت خدا/ حیفه گلآلوده بشه/ حیفه گلآلوده بشه.» شاید بتوان از كنار این چند خط به سادگی گذشت، ولی وقتی به این بخش از ترانه میرسیم، باید چه بگوییم؟ «كو؟ كجا رفت آسمون آبیمون؟/ كو؟ كجا رفت بركه مرغابیمون؟/ چرا باید بمیرن از تشنگی/ ماهیهای كوچیك سرخابیمون؟/ دشت اگه صحرا بشه/ قاصدكی نمیمونه/ قصه زندگی رو باز / چكاوكی نمیخونه.» با این كه به راحتی میتوان فهمید كه منظور شاعر، فراتر از ماهی و مرغابی و قاصدك است، در ویدئوكلیپ این ترانه، همین چیزها را نشان مان میدهند و مو به مو معادلسازی میكنند. تا اسم نسترن میآید، نسترن نشان میدهند. تا اسم سبزه میآید، سبزه نشان میدهند. چشمه، باران، آسمان، دشت، صحرا و چیزهایی از این قبیل را از مستندهای گوناگون گلچین كردهاند و كنار هم گذاشتهاند تا ویدئوكلیپ «وقف پرندهها» شكل بگیرد. بامزهتر این كه وقتی گفته میشود «پاكیهای دنیا رو آلودی» تصویرهایی از دودكش كارخانهها نشان میدهند! در یكی از ترانهها میشنویم: «جنگل مرده زردیم.» اگر قرار باشد به همین شیوه، برای این عبارت، معادلسازی كنند، چه چیزی نشان میدهند؟چند تا درخت زرد؟ پس با روایت اول شخص آن چه میكنند؟ یعنی این شعر را یك درخت سروده است؟!
* تفسیرهای خیلی خاص-از آن جا كه همواره باید به سیاست یك بام و دو هوا عادت داشته باشیم، باید در كنار سیاست ضد تفسیر كلیپسازی در تلویزیون، به تفسیرهای خیلی خاص كلیپسازان هم عادت كنیم. در حالی كه نمونههایی مثل «وقف پرندهها» طبق خط تولید كارخانههای كبریت بیخطر تولید میشود، چیزهایی هم مانند «بوی تنهایی» وجود دارد. حسین زمان، خواننده این ترانه، چنین میخواند: «خالیه سفره زمین/ دست سخاوت تو كو؟/ زخمیه شونههای عشق/ مرهم رحمت تو كو؟/ سنگینه پلك لحظهها/ نبض زمین نمیزنه/ قلب قناریهای عشق/ بیتو یقین نمیزنه/ من از عبور جمعهها/ از بوی تنهایی پرم/ زیر سفال سقف شب/ ثانیهها رو میشمرم.»
هر كسی یك بار این ترانه را بشنود، میفهمد كه با درد دلی عاشقانه روبهروست. از آن جا كه عشق زمینی در تلویزیون ممنوع است، و همه چیز باید آسمانی باشد، این یكی را هم میتوان - همین طوری - به عشق الهی منسوب كرد. سیاهی و ظلمت نهفته در اثر و اشاره به «كجا تو موندگار شدی؟/ كه روز ما سیاه شده» را هم میتوان به تعبیر و تفسیرهای دینی نسبت داد و با تأكید بر این قسمت ترانه، به مسأله ظهور اشاره كرد: «شعله خورشیدی بزن/ تو قلبایی كه یخ زده/ اسب بهارو زین بكن/ تا باغچهمون جون بگیره/ روی غبار جادهها/ شرشر بارون بگیره.»
ولی این بار، مسأله فاجعهآمیزتر از این حرفهاست. نه صحبت از عشق الهی در میان است، نه پای معصومان را پیش میكشند. ویدئوكلیپ این ترانه عاشقانه، یك كار صد در صد سیاسی است. سربازان آمریكایی، سربازان اسرائیلی، كشتار ویتكنگها، قیام فلسطینیها، هواپیماهای جنگی، ناوهای غولپیكر، سلاحهای عجیب و غریب و تصویرهای این چنینی كنار هم قرار گرفته تا چیزی به نام ویدئوكلیپ ساخته شود. سازندگان این اثر بیبدیل، آن قدر سرشان گرم بوده كه اصلاً متوجه نشدهاند شاعر بیچاره در جایی از شعر میگوید: «من از عبور جمعهها/ از بوی تنهایی پرم.» تنهایی و غمگینی و بیحوصلگی در روزهای جمعه، كجایش سیاسی است؟ و اصلاً با تصویرسازی این شكلی، تكلیف مخاطب شاعر چه میشود؟ او از چه كسی دست سخاوت و مرهم طلب میكند؟ از خدا؟ از انسانهای دیگر؟ از چه كسی؟ در پایان این كلیپ كه اسمش «بوی تنهایی» است (و عنوان آن هم كافی است تا مشخص شود كه فضای آن احساسی است، نه سیاسی) نوشته میشود: «تهیه شده در پخش شبكه یك». با این حساب اصلاً نباید حرفی زد. آنهایی كه كارشان تولید است، محصول شان همان چیزهایی است كه همیشه از تلویزیون میبینیم؛ پس نباید از اینهایی كه كارشان تولید نیست، توقع داشته باشیم. راستی، اصلاً چرا واحد پخش، برنامه تهیه میكند؟
ماهنامه فیلم- آبان 1377