به بهانه مستندهای احمدرضا احمدی؛ وقت خوب مصائب، بانو مرا دریاب
سهیلا عابدینی
-
فیلم «بانو مرا دریاب»، دربارۀ شاعری احمدرضا احمدی است. میدانید که سبک شعری احمدرضا چندان به مذاق بعضیها خوش نمیآید، چه شد که با این موضوع خواستید مستند بسازید؟
زمانی که به فکر ساخت فیلمی دربارۀ احمدرضا احمدی افتادم تفکیکی توی ذهنم نبود که فیلم دربارۀ شخصیت و روحیات احمدرضا باشد یا در مورد شاعریاش یا دربارۀ کارهای دیگری که انجام داده. فیلم را ما شروع کردیم و پیش رفتیم و حاصلش این شد...
-
فیلم دوم را میگویید «بانو مرا دریاب»؟
نه. فیلم اول، الان میرسم به فیلم دوم. حاصل آن کارهای ما در ابتداء شد فیلم «وقت خوب مصائب». ما در آن فیلم خواستیم روی روحیات احمدرضا، شخصیت او و آن چیزهایی که دوستان و نزدیکانش از او سراغ دارند، متمرکز شویم. به همین خاطر در آن فیلم روی وجۀ شاعری احمدرضا نرفتیم. حتی آن بخشهایی از گفتوگوهایمان که به شاعری و شعرهای احمدرضا اشاره شده بود در تدوین استفاده نکردیم چون به فضای کلی آن کار نمیخورد. با یک فاصلهای در چند سال بعد، در دل آن تصویرهای گرفته شده و با تصاویر دیگری که داشتیم، دیدیم حالا میشود فیلمی بسازیم که به شاعری احمدرضا احمدی هم پرداخته باشد. البته نمیخواستم مثل کاری باشد که در مورد فروغ انجام داده بودم یا آن کار مروی بر ادبیات داستانی ایران در فیلم «آواز آفتاب»، هدفمان هم این نبود که صرفاً بیاییم سراغ سبک شعری و فیلممان مخاطبش دانشجوی ادبیات یا علاقمند ادبیات باشد. مخاطب فیلم «بانو مرا دریاب» را مخاطب عام و مطلع از ادبیات در نظر گرفتیم. مخاطبی که لزوماً علاقهاش، علاقۀ ادبی و دانشگاهی نیست بلکه بهطورکلی علاقمند این موضوع است و دلش میخواهد یک چیزهایی بداند. درست مثل مخاطب فرضی ای که در کارهای دیگرم هم در نظر می گیرم. به همین خاطر در این فیلم هم با وجود اینکه در مورد شاعری احمدرضا احمدی است ما خیلی به آن وجه ادبیِ شعریِ احمدرضا نپرداختیم و روی مفاهیم عمومی تکیه کردیم که برای مخاطب عموم هم جذابیت داشته باشد.
-
در فیلم دوم و در تجربۀ دوم با احمدرضا احمدی، چقدر به ایشان نزدیک شدید؟ با اینکه ایشان از جوانی با رسانه صوتی و تصویری بیگانه نبوده و تعدادی از دوستانش هم از همین حوزهاند ولی خودش میانهای با این موضوع که جلو دوربین قرار بگیرد، ندارد.
من مجدداً تاکید کنم که بخش عمدهای از تصاویر فیلم دوم همان تصویربرداریهایی است که در فیلم اول داشتیم ولی آنجا استفاده نشده بود. در فیلم دوم نه اینکه بگوییم احمدرضا احمدی خشک و عبوس است ولی در مقایسه با فیلم اول او را جدیتری میبینیم. چون در این جا کمتر به وجه شخصی او پرداخته شده.
-
پس دربارۀ احمدرضا احمدیِ فیلم اول بگویید و مواجۀ جدی با گروه و دوربین!
هرکسی با احمدرضا احمدی برای اولین بار هم برخورد داشته باشد متوجه میشود آدم راحتی است در گفتوگو. من با احمدرضا احمدی از قبل آشنا بودم و رفتوآمد داشتم با خانوادۀ ایشان. آشنایی ما صرفاً به عنوان اینکه من یک فیلمسازم و احمدرضا احمدری یک سوژه است، نبود. رابطۀ دوستانهای بود قبل از ساخته شدن فیلمها. با وجود این عین همین چیزی که شما میگویید پیش آمد. این روحیه ایرانی را که در بیشتر ایرانیها میبینیم در وجود ایشان هم دیدیم اینکه وقتی دوربین روشن میشد احمدرضا احمدی میشد یک آدم جدی. ما هرچه تلاش کردیم احمدرضا از آن قالب بیرون نیامد. دوربین که روشن میشد احمدرضا شوخیها را کنار میگذاشت، خیلی صاف روی صندلی مینشست، خیلی جدی حرف میزد، حرفهای مهم میزد. البته درست است همۀ حرفهای او در نوع خودش مهم و جذاب بودند ولی خب، آنوقت میشد یک فیلم دیگر و آن چیزی نبود که من میخواستم. ما اساساً به این نتیجه رسیده بودیم که فیلم دربارۀ روحیات احمدرضا احمدی باشد و آن جدی بودنی که ما داشتیم میدیدیم روحیات احمدرضا احمدی نبود. حضور دوربین خیلی حس میشد ما میخواستیم حضور دوربین حس نشود. سه روز فیلمبرداری کردیم و اصلاً موفق نشدیم آقای احمدی را از آن قالب جدیاش را بیاوریم بیرون.
-
باید بهش بگوییم دوربین و همهچیز خاموش است تا راحت باشد.
نه، ما تعطیل کردیم فیلمبرداری را. من رفتم فکر کنم که حالا چه باید بکنیم. بعد با یک وقفۀ چند ماهه دوباره برگشتیم. ایدهای که به ذهنم رسیده بود این بود که تیمی داشته باشیم که با احمدرضا احمدی آشنا باشند. دستکم از آن مرحله که انگار دوربین فاصله ایجاد میکند، بگذریم. این دفعه تصویربردار را به عنوان مهم ترین همراه گروه عوض کردیم و محمدرضا سکوت همکار ما شد که هم با احمدرضا احمدی دوست بود و هم اینکه با همدیگر قبلاً کارهای تصویری انجام داده بودند. صدابردار را هم عوض کردیم و عکاس هم کسی شد که آقای احمدی با او راحت تر باشد. در کنار این اقدامات، برای گفتوگوها به این نتیجه رسیدم که تقسیم بکنم بین چند نفر که با آقای احمدی سابقۀ آشنایی و دوستی چندساله داشته باشند رضا کیائیان، احمد طالبینژاد و... ایندفعه اینها جواب داد. بهعلاوه اینکه ما با فیلمبردار و صدابردار هماهنگی داشتیم که قبل از اینکه ما شروع و پایان کار را اعلام بکنیم، دوربین و صدا روشن باشد یعنی بدون اینکه به طرف مقابل گفته شود. الان شما بخشهایی از این فیلم را که ببینید در فیلمهای متداول وجود ندارد اصطلاحاً در عالم سینما و تدوین بهش بخشهای اوتی و برداشتهای حذفی گفته میشود، درحالیکه روش و سبکی که من انتخاب کردم این بود که ما از روش فیلم دوربین خاموش استفاده کنیم. فیلمبرداری بیش از سه سال زمان برد و از یک جایی به بعد آقای احمدی این را فهمید ولی خوشبختانه اعتمادی که وجود داشت باعث شد از آنجا به بعد هم گاردی نسبت به دوربین نداشته باشد. این اعتماد را هم داشت که هم من حواسم به رغایت اخلاقیات هست و هم این که نسخه نهایی را میبیند. این بود که ما توانستیم کار را پیش ببریم. بعد از این فیلم کسانی از این ساختار و از این مدل دوربین خاموش که تا ان زمان استفاده نشده بود تا آدمها شکل راحتتری در مقابل دوربین داشته باشند، استفاده کردند ولی هیچ کسی را در مقابل دوربین مثل احمدرضا احمدی راحت و رها نمیبینید.
-
خود احمدرضا وقتی فیلم را دید، نظرش چی بود؟ نظرش راجع به خودش جلوی دوربین!
این را بگویم که احمدرضا احمدی تصویری داشت از خودش ارائه میداد که گرچه همه میدانستند این خودِ واقعی احمدرضا احمدی است اما تا به حال چنین تصویری از یک چهرۀ مهم فرهنگی و هنریِ ایرانی ارائه نشده بود یعنی هم مخاطبان و هم اندیشمندان همه در هر سطحی عادت کرده بودند به یک تصویر قالبی در آثاری که دربارۀ هنرمندان چه در فیلم چه در کتاب ارائه میشد. همه یک شخصیتِ قالبی ِ قابل ستایشِ و خیلی خشک و رسمی دیده بودند. مشکلی که پیش آمد بعد از دیدن این فیلم، نه از طرف خود احمدی یا خانواده، که از طرف آدمهای دیگر بود که این خودش خیلی جالب بود. اینکه چند نفر از مهمترین شخصیتهای برجستۀ امروز و چهرههای شاخص وقتی فیلم را دیدند به صراحت میگفتند «یعنی چی؟ احمدرضا نشسته داره جوک تعریف میکنه؟» خب، مگر شما خانۀ احمدرضا یا دیدن او در هر جایی میروید برایتان جوک تعریف نمیکند؟ درنهایت بحثهای آن گروه خاص به این نتیجه میرسید که بله ما نمیگوییم که این چیزها دروغ است اما نباید نشانشان داد. من نمیفهمیدم که چرا نباید نشان داد! حالا یک بخشی به شرایط زمانه برمیگشت اینکه مثلاً در دوره و زمانهای که به شکل رسمی دارند میزنند شخصیتهای شاخص و روشنگر را ما دیگر بهانۀ اینجوری دستشان ندهیم. آنها را همیشه در اوج نشان بدهیم. من موافق نبودم. تصور اصلیام این بوده و هست که شما وقتی کسی را مثل یک بت آن بالابالاها نگه داری و بپرستی، کار درستی نکردی. اتفاقاً اگر کسی این پایین و همسطح خودت باشد و در حد و اندازهای که راحت بتوانی ببینی و بشناسی، دوست داشتنت هم بیشتر میشود. اینها حرفهایی بود که از اینور و آنور گفته شد و به گوش آقای احمدی رسید ولی خوشبختانه چیزی نبود که بخواهد فیلم را دچار مشکل بکند از طرف ایشان یا اینکه اعتراضی داشته باشند. نظرشان مثبت بود. وقتی فیلم تمام شد فیلم را دو بار بردیم خانه آقای احمدی. یک بار من و بهمن کیارستمی تدوینگرمان و یک بار هم من و محمدرضا سکوت فیلمبردارمان. هر دو بار هم آقای احمدی بعد از تماشا، با فاصلۀ کمی مجدد خواست که فیلم را ببیند یعنی عملاً در یک فاصلۀ یک هفتهای چهار بار فیلم را در خانهشان دید. آقای احمدی میدانست که اگر نقطه نظری داشته باشد میتواند بگوید چون ما هنوز نهایی نکرده بودیم. چیزی نگفتند و موردتاییدشان بود. این را هم اضافه کنم که با این نگاهی که ما داشتیم یعنی فیلم با دوربین خاموش باشد از نظر رعایت خصوصیات اخلاقی خودم را ملزم به این میدانستم که تمام شخصیتهایی که در فیلم هستند قبل از هر نمایشی، اول آنها تکتک و جداگانه فیلم را ببینند. تمام افراد فیلم را دیدند و در نهایت آنچه که شما میبینید تماماً با موافقت حاضران در فیلم است. فقط یکی، دو جمله در حد 10 ثانیه آقای مجید انتظامیخواهش کردند که نباشد. آن را ما حذف کردیم.
-
افرادی که در این فیلم بودند، چقدر شعر را میشناختند مثلا آیدین آغداشلو؟
ببینید مثلاً آیدین آغداشلو نقد شعر می نوشته قبلاً، به صورت مکتوب. بر این اساس که منتقد کسی است که نقد مینویسد میتوانیم بگوییم آیدین آغداشلو منتقد شعر هم هست. در این سالها کمتر ولی قبلاً خیلی بیشتر به این کار میپرداخته. البته ما با همان دیدی که عرض کردم انتخاب هایمان را انجام دادیم. یعنی با این دید که مخاطبمان را یک مخاطب عمومی در نظر گرفتیم و مباحث را تخصصی نکردیم. وگرنه طبیعتاً برای ساخت یک فیلم و صحبت دربارۀ شعر یک شاعر اولین چیزی که به ذهن آدم میرسد این است که یک منتقد ادبی یا یک استاد دانشگاه در فیلم باشد. ما نمیخواستیم وارد آن فضا و آن مدل بشویم.
در همان سالها هم برای خود من سؤال بود که چرا مثلاً رضا کیائیان باید بنشیند و با احمدرضا گپ بزند درحالیکه یک شاعر یا یک منتقد میتواند با او گفتوگوی جذابتری داشته باشد.
اینها همه کسانیاند که با احمدی دوست بودند ضمن اینکه یک تقسیمبندی موضوعی داشتیم مثلاً کیائیان صحبتهایش با احمدی درباره سینماست حالا آن وسطها حرفهای دیگری هم پیش میآید. یا صحبتهای طالبینژاد دربارۀ زندگی خصوصی است و... یک ترکیب اینطوری برای کلیت سوالها در نظر گرفته بودم با حضور این شخصیتها.
-
خب، چرا در فیلم دوم که دربارۀ شاعری احمدرضا احمدی است از شاعران و اهالی قلم در گفتوگو استفاده نکردید و بیشتر تصاویر آرشیوی به کار بردید از دو قدم مانده به صبح، موسسه خانه کتاب!
بخش هایی را خودمان گرفتیم یک بخشی هم آرشیوی است. اینجا هم باز به این فکر کردیم که تفاوتی داشته باشد با فیلم اول برای همین از تصاویر عمومی استفاده کنیم. در فیلم اول، وقت خوب مصائب، احمدرضا فقط در خانۀ خودش است ما او را بیرون از خانه یا در یک جای دیگر نمیبینیم اینجا خواستیم احمدی را در یک فضاهایی که بیشتر به عنوان یک شاعر دیگران او را میبینند نشان دهیم. فضاها فضایی نیست که حتماً همۀ دوستان نزدیکش باشند. دلمان میخواست تفاوت داشته باشد و رفتیم به این سمت.
-
خب من سوال را جور دیگری مطرح کنم؛ بعضی از اهالی ادبیات شخصیت احمدرضا را دوست دارند ولی شاعری او را نه یا تعدادی از دوستان او معتقدند که باید در زمینه طنز هم کار جدّی میکرد، این طنازی همیشگی احمدرضا و تلخی شعرهایش و گوشهگیری خودخواستهاش جزئی از شخصیت و شاعری اوست که توقع میرفت در این فیلم مطرح شود و کسانی از همین حیطه با او گفتوگو کنند.
دلیل خاصش را شاید بشود به یک چیزی اشاره کرد اینکه من خودم داشتم بودجۀ فیلم را تهیه میکردم و عملاً امکان تصویربرداری مجدد و آوردن شخصیتهای دیگر به طور مفصل وجود نداشت. فیلم اول نزدیک چهار سال فیلمبرداریاش طول کشید یعنی در آخرین روزهای تدوین هم ما همچنان داشتیم تصویر میگرفتیم فیلمبرداری خردخرد پیش رفت. یک بخش عمدهای از اینکه ما احمدرضا احمدی را خیلی راحت داریم میبینیم همین است. این غیرقابل انکار است که نگوییم به دلیل طول کشیدن کار و راحتتر شدن احمدی با ماست. تصاویر سال سوم ما با تصاویر سال اول اصلاً قابل مقایسه نیست. سومین سال فیلمبرداری تصاویرش خیلی دلنشینتر و راحتتر است. این مسئله که ما بتوانیم دوباره برای فیلم دوم همین کار را انجام بدهیم اساساً از نظر مالی امکان نداشت. این هم برمیگشت به شرایط اقتصادی که در حوزه مستند وجود دارد. الان که اصلا نمیشود به این چیزها فکر کرد. سالهایی که این دو فیلم ساخته شد سالهایی بود که دستکم تعدادی از مسئولان و جاهایی که چند تا نمایش ترتیب میدادند شعارهای فرهنگی داشتند الان شما نگاه بکنید کوچکترین جای مستقلی برای تولید و حتی نمایش نداریم. دیویدی تقریباً وجود ندارد. پلتفرم و شبکه خانگی هم در اختیار چهرههای معروف و سریالهاست یعنی حتی سینماهای داستانی مستقل هم بیرون از این فضا میماند مستند که دیگر هیچ. در بخش دولتی فضا به سمتی رفته که اغلب چیزهایی که تصویب میشود بابت آن پول بدهند همگی تولیدات سفارشی است شاید چند وقت دیگر باید بگوییم صددرصد اینطوری است. بخش خصوصی هم کمتر وارد این حوزهها میشود که سرمایهگذاری بکند. خب وقتی به عنوان کارگردان مجبورید به این فکر بکنید که حتی اگر عوامل فیلم هم دستمزد کمتری بگیرند بههرحال باید پول استودیوی تدوین و وسایل و مسائل اینجوری را از یک جایی تامین کنید برای همین دستت بسته میشود. درست است که شاید یک توجیه به حساب بیاید موقعی که میآییم راجع به یک فیلم آماده حرف میزنیم، ولی خب یک واقعیتی است که وقتی یک کارگردان خودش تهیهکننده هم هست به فیلم قطعاً لطمه میخورد اگر مبلغی که قرار است صرف کار شود را خودش نداشته باشد و لنگان لنگان حرکت کند و کار را پیش ببرد.
-
چقدر در فیلم دوم از راشهای فیلم اول استفاده کردید؟
میتوانم بگویم تقریباً نصف. ضمن اینکه ما برای فیلم وقت خوب مصائب حجم زیادی فیلمبرداری داشتیم. در گذر زمان و تکهتکه فیلم خیلی کار گرفته بودیم مثلاً امروز فیلمبرداری داشتیم، هفته دیگر، دوماه دیگر، شش ماه بعدش، اینطوری خردخرد حدود شصت و خردهای ساعت فیلم از آقای احمدی داریم با دو دوربین. تقریباً حدود 120-130 ساعت ما راش داشتیم و فیلمی که مونتاژ کردیم در وقت خوب مصائب 57 دقیقه است. الان هم در دل آن راشها تصاویر خیلی جذابی وجود دارد که همینطور باقی مانده دیگر.
-
با آنهمه راشها میخواهید چه کنید؟ موضوعیتی پیدا نکردید برای یک فیلم دیگر؟
متاسفانه چیزی که ما در ایران نداریم ولی در جاهای دیگر دنیا مرسوم است اینکه راشهای این شکلی واجد ارزش است. اینجا یک نهادی که به طور خیلیخیلی خاص برای این کار باشد یا حتی تلویزیون که شبکه مستند دارد و میتواند اینها را به عنوان اسنادی نگه دارد که حتی شاید به عنوان تولیدات خودشان مثلا یک دقیقهاش به کارشان بیاید، کاری نمیکند. در ایران کسی به این چیزها فکر نمیکند و بودجهای برایش در نظر نگرفتند. برای من هم اگر از نظر اقتصادی امکانپذیر بود خیلی علاقمند بودم که بروم سراغ آن راشها و ببینم که چه چیزهایی را میشود از دل آنها بیرون کشید ولی هزینه میخواهد. واقعاً علاقه دارم ولی متاسفانه نشدنی است فعلاً.
-
نمیدانم این حُسن هست یا عیب، اینکه کارهای شما را با کار «سرد سبز»، مقایسه میکنند یا ناچار به مقایسه میشوند، باتوجه آن کار شما، چرا از دوستی احمدرضا و فروغ در کارهایتان اثری نیست، چرا اشارهای به این موضوع نشده! دلیلی داشته؟
اتفاقاً من یک مطلبی درباره احمدرضا احمدی و فروغ نوشتم که در کتابم راجع به احمدرضا احمدی که متن کامل گفتوگوهای این فیلم و یکسری چیزهای دیگر است منتشر شده. در فیلم وقت خوب مصائب اشاره کوچکی کردم ولی به این معنایی که شما میگویید نه. راستش را بخواهید تعمدی هم نبوده. شاید هم فضای خود فیلم راه نمیداده.
-
در سمت یک کارگردان، که با حوزه ادبیات هم بیگانه نیستید، چقدر ساخت این نوع مستندها را در حوزه ادبیات ضروی میدانید. در حوزههای دیگر این قبیل کارها بیشتر انجام میشود ولی در حیطۀ ادبیات خیلی کم، چرا؟
من فکر میکنم ساخت چنین آثاری در مورد همه شخصیتهای مهم، کار لازم و واجبی است. میتواند شخصیت علمی باشد یا هنری یا ادبی. اینکه در این سالها میبینید کارهایی دربارۀ چهرههای موسیقی یا سینما بیشتر اتفاق افتاده تا ادبیات به دلیل همان وجه اقتصادی قضیه است. خب وقتی کسی این مستندها را نمیخرد سرمایهگذاری نمیکند و پولی از آن درنمیآید شاید تکیه کردن روی موضوع مثلاً اهل موسیقی این ریسک را کمتر بکند بعداً کسی حاضر شود فیلم را بخرد مثلاً. شاید این باعث شده موضوع ادبیات و تعداد فیلمی که ازش ساخته میشود کمتر باشد.
-
دغدغۀ خود شما میدانم که هست و چند فیلمساز دیگر که میشود اسمشان را آورد از بس که تعدادشان اندک است!
راستش را بخواهید من خودم خیلی تلاش کردم در این قضیه. خیلی هم خسته شدم. احساس میکنم راهی وجود ندارد. حالا نمیخواهم حرفی بزنم که به دوستان در عرصههای دیگر بربخورد؛ ولی بههرحال، اهل ادبیات متفکرتر هستند نسبت به یک بازیگر، خواننده،... . موقعی که شما با ممیزیهای فراوان مواجه میشوید، مسیٔولان طبیعتاً با خوانندهای که یک آوازی میخواند و کاری ندارد که چه میخواند، راحتتر کنار میآیند تا نویسندهای که برایش مهم است چه دارد مینویسد. طبیعیست که این حوزهها در بخش دولتی هم کمتر تحویل گرفته شود. یعنی بهجز وجه اقتصادی قضیه و عدم حمایت مالی، وجه ممیزی را هم شما مقابل خود دارید. آدمی که، در حوزۀ ادبیات، یک حرفی برای گفتن دارد، آن حرف ممکن است به مذاق خیلیها خوش نیاید؛ پس آن آدم نباشد در عرصه و کمتر حرف بزند برای همه بهتر است! این نوع نگاه وجود دارد؛ و متاسفانه، با کمی بالاوپایین، همیشگی هم هست...
وقتی رسیدیم به سال هفتادوشش و دوم خرداد که فضا بازتر شد، اولین شورای شهر را نگاه کنید. بهجز یک طیف اصلاحطلب که همه هم شعارهای فرهنگی داشتند، در آن شورا، به طور خاص، یک آدم فرهنگی داشتیم. رفتم شورا، سراغ رییس و این شخص فرهنگی که راضیشان کنم برای ساخت فیلم از چهرههای ادبی و فرهنگی. حرفم این بود که در جاهای دیگر دنیا مسیٔولان شهری این کارها را میکنند و این بودجهها را دارند. شما مسیٔولیت شهری را به عهده گرفتهاید که آدمهای مهمی دارند در آن زندگی میکنند، ازجمله هوشنگ گلشیری، سیمین بهبهانی و خیلیهای دیگر. بروید سراغشان و ازشان فیلم بسازید. گفتند «نه؛ مشکل بودجه داریم.» گفتم خب یکی را بفرستید با یک دوربین که برود فقط مصاحبه کند. باز گفتند نه. گفتم ثبت سند بکنید؛ نکردند. اصلاً فارغ از هر چیزی، این نگاه در مسیٔولان ایرانی وجود ندارد که ما باید اینها را ثبت بکنیم، چون میراث ما هستند. متاسفانه کمتر کسی پای اینگونه کارها میایستد.
بهجز انگشتشمار استثناهای دولتی، اگر هم جسته و گریخته اتفاقاتی افتاده، با هزینههای شخصی آدمهای علاقهمند بوده...البته این مشکل همیشگی وجود دارد که آدمی که علاقهمند است و میخواهد این کارها را بکند هم معمولاً پول ندارد!
مجله چلچراغ
تیر/ چهارصدودو