«طعم گیلاس»، شاید بهترین تعبیر برای توصیف جهانبینیِ مردی باشد که در سالهای انزوای ایران، نام سرزمینش را در جهان، مایه افتخار کرد و بی آن که قدر ببیند از سوی ملت و دولت، مایه مباهاتی بود هم برای ملت و هم برای دولت. کنار نشستنش از سیاست و حتی اجتماع و پرداختن به زندگیهایی همهمکانی و همهزمانی، این تصور را پیش آورد که از سر عافیتطلبی و چشم بستن بر مشکلات زمانه است که چنین میکند.
حال آن که کیارستمی دل داده بود به شیرینی یک گیلاس و جهانش را بنا کرده بود بر طعم آن. جهانی که در فیلمهای آخر، جای بیشتری باز کرده بود؛ آن هم با میوهای که خُردیِ وجودش، در قیاس با کلانیِ حیات، به کلی هیچ است. ولی کیارستمی در سهگانهاش در دلِ زلزله هم زندگی را جست نه مرگ. به «طعم گیلاس» که رسید، همه فکر و ذکرش را ریخت در این عنوان و فیلمی ساخت درباره خودکشی، اما در ستایش زندگی. در فیلم شاعرانهترش، « باد ما را خواهد برد»، نگاه خیامیِ پیشین را پررنگتر کرد و درباره بود و نبود، اثری شاعرانه ساخت... و جز دو فیلم سینمایی آخر که درباره بودنی عاشقانه است و جز ویدئوآرت و عکسهایی که پر از طعم شعر و طعم زندگیست، «جادههای کیارستمی» را گویی به عنوان مانیفست زندگیاش ساخت درباره بودن و ماندن و رفتن و شدن و... و نه فقط ادبیات عرفانی ایران را به شهادت گرفت برای بیان سرراستتر حرفش، که نام خودش را به عنوان فیلم افزود تا تاکید موکدی باشد بر جلوه مانیفستی اثر. مانیفستی که با عکسهای شاعرانه و نثر و لحن بهدلنشستنیِ کیارستمی، طعم شیرین همان گیلاسِ مانده در ذهن سازنده اثر را به بیننده منتقل میکند. شیرینیِ میوهای کوچک. شیرینی یک گیلاس.... و همین طعم زندگی است که هیچ رفتنی را نبودن معنا نمیکند.
ناصر صفاریان
پانزده/ تیر/ نودوپنج
سایت سینماسینما