نوشته ها



 
 
بی‌حوصله از زمان و زمانه که باشی و دور از حس و حال بهاری که نیست، پریساخانم تنها کسی‌ست که می‌تواند شب عیدی از خانه بکشدت بیرون و شب قدری هوس پیتزا کند: شب «قدر» است و یار از من، چغندر پخته می‌خواهد. خدای را هم منتِ عز‌‌ّ و جلّش باقی که به لطف نظام مقدس، به‌قدر پیتزایی هنوز می‌توانی قارونی کنی؛ آن هم چند ساعت مانده به سالِ چهارصدوچهار که در سند چشم‌انداز بیست‌ساله‌اش قرار بود چه‌ها بشویم و کجاها برسیم و حالا می‌بینیم بیست سال قبلش چه جلوتر بودیم... 
 
بگذریم؛ بگذریم و دل بدهیم به پیتزای روی میز و  پریسای بغل دست که دلش خوش باشد و دل‌مان خوش بشود مثلا و حواس‌مان برود، برود...
 
 
 
 
ناصر صفاریان
بیست‌ونه/ اسفند/ چهارصدوسه