نوشته ها



 

 

جنونِ منطقی

ناصر صفاریان 

 

در سال پرمرگ‌ومیر هنرمندان و در اندک فاصله‌ای از بهتِ رفتنِ علی معلم، افشین یداللهی در صفحه اینستاگرامش نوشته بود: «هر سال/ یک بار/ از لحظه‌ مرگم/ بی‌تفاوت/ گذشته‌ام/ بی‌آن‌که/ بفهمم یک روز/ در چنین لحظه‌ای/ خواهم مرد» بعد از شعرش هم اشاره کرده بود به این بهت حاصل از نابهنگامیِ مرگِ دوست: «بعضی مرگ‌ها غیرمنتظره است. با این که مرگ، غیرمنتظره نیست.» در پایان این نوشته عجیب هم که آن موقع در بیست و سوم اسفند، هنوز، عجیب نبود و معنای خاصی نداشت، تاکید شده بود: «هنوز چند روز به پایان سال ۱۳95 مانده. این سال پر مسافر، کبیسه هم هست...»

این اشاره به ادامه دار بودن ماجرا، زودتر از آن که کسی تصور کند معنا یافت. سفر بعدی و بهت بعدی، پرکشیدن ناگهانی خود او بود. شوکی که نه تنها برای من که چند روز قبل‌تر با هم صحبت کرده بودیم و چند روز بعدتر قرار دیداری داشتیم، که برای هر مخاطب ناآشنایی که حتی فقط عکسی از او دیده بود هم پابرجا بود و نمی‌شد تصور کرد آن مرد آرام و آن جوان رعنای سرحال، قرار است دیگر نگوید و نسراید و خاطره نسازد برای عاشقی‌ها و برای لحظه‌های پرشوری که دل‌مان برای آب و خاک می‌تپد و وطن بهانه غرور می شود و امیدِ زندگی. ولی واقعیت داشت و کسی را تاب ایستادگی و پس‌زدنش نبود. افشین یداللهی که بیست‌ویکم دی‌ماه 1347 در اصفهان به دنیا آمده بود، دو روز بعد از این نوشته‌اش، از میان ما رفت؛ در تصادفی در نیمه شب و در جاده هشتگرد به تهران.

پزشک متخصص اعصاب و روان بود و درگیر کلینیک و مطب هر روزه. با این حال، دل‌مشغولی ادبی‌اش باعث شده بود برای شعر و ترانه هم کم وقت نگذارد و نامش در این عرصه هم سرِ زبان بیفتد: دکتر افشین یدالهی، شاعر و ترانه سرا. نتیجه هم انتشار پنج مجموعه شعر و ترانه بود به نام‌های روزشمار یک عشق، امشب کنار غزل‌های من بخواب، جنون منطقی، مشتری میکده‌ای بسته و حرف‌هایی که باید می‌گفتم و تو باید می‌شنیدی. منتشرنشده‌هایی هم هست که ترانه‌هایش را شنیده‌ایم یا در شعرخوانی‌هایش به گوش‌مان رسیده و شاید روزی کتاب دیگری می‌شد و شاید بشود. کنار هم قرار گرفتن نگاه منطقی و توصیه‌های عاقلانه یک روان‌پزشک با نگاه احساسیِ ترانه‌های اغلب ماندگار هم هنر خاصی می‌خواهد که در افشین یداللهی بود و شاید بهترین توصیف برای این هم‌نشینی، همان نام کتابش باشد: جنون منطقی. همان طور که در ترانه عنوان‌بندی سریال شب دهم می‌گوید: «مرز در عقل و جنون، باریک است»

وقت گذاشتن برای فعالیت صنفی و حضور مداوم و پررنگ‌تر از بقیه همراهان در راه‌اندازی خانه ترانه و ماندن او بعد از جداشدن دیگر افراد اولیه، نام او را به اسم اصلی گروه موسس خانه ترانه بدل کرد و اداره آن جا ،در عمل، بر دوش او ماند.

گذشته از حضورش در دو سه فیلم مستند درباره ترانه و موسیقی، از جمله خاطره‌های خط‌خطی و شب شیدایی، از ساخته‌های بنده، تنها حضور جلوی دوربین او در سینمای داستانی، روایت ناپدید شدن مریم است؛ اولین ساخته بلند محمدرضا لطفی. ساختار مستندگونه این فیلم در کنار روایت قصه‌ای که به سینمای وحشت نزدیک است، با وجود تلاش قابل‌اعتنای فیلم ساز، به نتیجه مناسبی نرسیده و قصه گویی فیلم در مسیری که مخاطب این ژانر را راضی کند پیش نرفته است. به دلیل همین ساختار انتخابی، بازی‌ها هم طوری طراحی شده که در خدمت فضای مستدنمای فیلم باشد. اما این ایده به جای این که در خدمت فیلم قرار گیرد و نقطه قوت اثر شود، در اجرا لطمه دیده است. بازی افشین یداللهی هم، به هر حال، در همین زیرمجموعه قرار می‌گیرد و این حس را منتقل می‌کند که بین بازی کردن و بازی نکردن، معطل و معلق مانده است. یداللهی در این فیلم در نقش خودش ظاهر شده و شخصیت او در فیلم، دکتر افشین یداللهی به عنوان یک روان پزشک است. اما اگر به عنوان مثال، تفاوت رنگی و سیاه‌وسفید بودن بازسازی‌ها و گزارش‌های مستند در فیلم، اتفاق خوبی در ایجاد فضای مناسب ایجاد کرده و خوش‌فکری کارگردان را در این تفکیک نشان می‌دهد، در مورد بازی‌ها این حس به بیننده منتقل نمی‌شود و عدم تفکیک خود بودن و بازی، یک‌جور بلاتکلیفی به نظر می‌رسد. طوری که اگرچه می‌توان فیلم را برای کارگردانش اثر قابل قبولی دانست، به ویژه در اندازه اغلب فیلم اولی‌های سینمای ایران، ولی نقطه قوتی برای افشین یداللهی نیست و این که چه قدر خودش است و چه قدر بازی‌گر، نه از حیث سوال‌برانگیزی برای تماشاگر، که از نظر نوع بازی و تفکیک میان طبیعی بودن و تصنعی بودن رفتار و گفتار، مشکل‌ساز می‌شود. در واقع، دکتر یداللهیِ دل‌نشینی در فیلم می‌بینیم که این دل‌نشینی و واقعی بودنش، گاهی حس تصنع منتقل می‌کند و انگار میان جوشش و کوشش گیر افتاده است.

جز این حضور نه چندان موفق مقابل دوربین، که در این سال‌ها، به نوعی دیگر، برای ترانه‌سرای دیگری اتفاق افتاد و روزبه بمانی هم نتوانست در فیلم ربوده‌شده به عنوان بازی‌گر حضور قابل توجهی داشته باشد، یداللهی شکل دیگری از بازی‌گری را هم تجربه کرد. او در فیلم شب شیدایی که درباره تاریخ ترانه در ایران است می گوید: «در قیاس سینما و موسیقی، ترانه‌سرا همان فیلم‌نامه نویس است، آهنگ‌ساز همان کارگردان و خواننده هم بازی‌گر.» یداللهی گرچه در مقایسه با اغلب هم‌کارانش که خوانندگی را تجربه کرده‌اند، بد به نظر نمی‌رسد و این هوش‌مندی را هم داشته که به دلیل نوع صدا و شکل خواندنش، ترانه‌های احساسی و دلی‌اش را برای خواندن انتخاب کند، آن هم با لحنی آرام، ولی این خواندن هم نقطه قوتی در کارنامه او نیست و چیزی به یداللهی اضافه نمی‌کند.

نقطه قوت افشین یداللهی، بیش و پیش از هر چیز، ترانه‌سرایی اوست و عمده شهرتش، سرودن ترانه برای فیلم‌ها و سریال‌ها. اغلب کارهایش هم آن قدر پخته و حساب شده بر ذهن و روح تماشاگر اثر می‌گذارد که بدل به ترانه محبوب دوره خاصی شود و اسم اویِ پشت صحنه، برای مخاطبان، آشنا شود و چهره آشنایی هم پیدا کند. طوری که به عنوان مثال، هم ترانه عاشقانه «من عاشق چشمت شدم» فراگیر می‌شود و هم ترانه ملی «وطنم ای شکوه پابرجا».

یداللهی که فعالیتش را در سال 1376 از واحد سرود و موسیقی صداوسیما آغاز کرده بود، برخلاف اغلب کسانی که از این نقطه شروع می‌کنند و هنرشان کارمندی و سفارشی می‌شود، در چارچوب رادیو و تلویزیون نماند و بیرون از قالب‌های این سازمان به فعالیتش ادامه داد. ترانه‌سرایی و شاعری‌اش هم طوری بود که بر شعر و ترانه اعتراضی متمرکز نشد و با وجود سرودن گاه به گاهِ موضوع های اجتماعی، نوع نگاه و لحن بیانش به گونه‌ای نبود که شاعر معترض و ترانه‌سرای اعتراضی نام گیرد. اما این به معنی سکوت و تن‌دادن به هر شرایطی هم نبود. گذشته از یادداشت‌های اجتماعیِ کانال تلگرامش که نشان واکنش او به اتفاق‌های دوروبر بود، در مورد جعل و ناحقی در آثارش هم بی‌تفاوت نمی‌نشست. مثلا وقتی برای سریال تبریز در ‌مه که مربوط به وقایع جنگ‌های ایران و روسیه در زمان فتح‌علی‌شاه و عباس‌میرزاست، سروده بود «وطنم پشت حیله را بشکن» و بعدها با تغییر این عبارت، آن را برای برهه دیگری از تاریخ استفاده کردند، پی‌گیر و در تلاش بود تا جلوی این جعل را بگیرد؛ و با منش و روش خودش، تقریبا، موفق هم شد. یا وقتی قرار بود کنسرتی از ترانه‌های ماندگار سریال‌های تلویزیونی برپا شود و با وجودی که متن همه ترانه‌ها متعلق به او بود و هیچ اسمی از او نبود، با همان روش خودش توانست این مشکل را، اگرچه نه در آن اجرا، که برای اجراهای بعدی حل کند. این منش و روش هم فقط مربوط به کارها و گرفتاری های خودش نبود تا مثلا به حساب واهمه از شرایط و ترس از فلان جا و بهمان کس گذاشته شود. او به دلیل حضورش در خانه ترانه، اغلب پی‌گیر مشکلات این‌چنینیِ دیگر ترانه‌سرایان بود و احقاق حق‌شان. این خلق و خوی آرام و به تعبیری محافظه‌کارانه هم از شکل زندگی شخصی‌اش می‌آمد و روحیه‌ای که همیشه و همه جا داشت و به عنوان روان‌پزشک، همه را به آرامش می‌خواند و از آرامش می‌گفت.

با نگاهی به آثاری که افشین یداللهی برای تیتراژ یا کلیپی در میانه‌اش ترانه گفته، حتی بی آن که خود فیلم را دیده باشیم و تنها از روی اسم، متوجه می‌شویم بخشی از آن‌ها محصولات ضعیفی‌ست که تماشایش را نمی‌توان به کسی توصیه کرد. یداللهی درباره سفارش گرفتن و سفارش‌پذیری، عقیده خاصی داشت. او معتقد بود همیشه سفارشِ کار را از دیگران می‌گیرد، ولی سفارش‌پذیرِ آن‌ها نمی‌شود و، در واقع، کار خودش را می‌کند و حرف خودش را می‌زند. در مورد خوبی و بدیِ خود فیلم هم می‌گفت سعی‌اش را می‌کند برای یک فیلم معمولی یا ضعیف هم ترانه خوب بگوید و مثل خیلی از بازی‌گران یا دیگر عوامل خوب سینما نباشد که در فیلم‌های ضعیف، پول‌شان را می‌گیرند ولی اصلا نه وقت می‌گذارند و نه توان. می‌گفت آن فیلم یا سریال ضعیف بعدها فراموش می‌شود و شاید دیگر دیده هم نشود؛ ولی او سعی می‌کند برای همین فیلم و سریال ترانه‌ای بگوید که کار بدی نباشد و بعدها هم بشود شنیدش.

حالا که هنوز خیلی هم از آن فیلم‌ها و سریال‌های نه‌چندان درخور اعتنا فاصله نگرفته‌ایم، به بهانۀ نبودن افشین یداللهی در کنارمان که به پشت سر نگاهی بیندازیم، چیزی از آن تصویرهای نادیدنی به جا نمانده، ولی صداهای شنیدنی هم‌چنان باقی‌ست؛ و این تازه به‌جز ماندگاری در کارهایی‌ست که خودش هم قابل تامل است و دیدنی: مدار صفردرجه، میوه ممنوعه، در مسیر زاینده‌رود، نیمکت، پژمان، .... و این چنین است که حالا ترانه‌های افشین یداللهی، نه تنها روی کاغذ، که با صدای خوب علی‌رضا قربانی، همایون شجریان، سالار عقیلی، احسان خواجه‌امیری و ... ماندگار شده و نه فقط به عنوان مهم‌ترین ترانه‌سرای سینمای بعد از انقلاب، که به عنوان خالق ترانه‌های شنیدنی در یاد خواهد ماند.

 

 

ماه‌نامه فیلم

اردی‌بهشت نودوشش