نوشته ها



 

دهه شصت کودکی‌مان، اغلبِ مغازه‌های شمال تا جنوبِ اغلبِ شهرها، منبع روحی (رویی) کوچکی در پیاده‌رو می‌گذاشتند و یکی دو لیوان پلاستیکی یا پیاله برنجی هم با زنجیر یا نخ پلاستیکی مورد استفاده در شیرینی‌فروشی‌ها به آن بسته بود و تکه یخِ درونِ آن هم پاسخی به تشنگیِ رهگذرانِ روزهای داغ. بعدها این منبع‌ها، هم جایش را به آب‌سردکن‌های برقی داد و هم در گذر زمان، محدود شد به تک مواردی در محله‌های قدیمی‌تر. روی تمام این منبع‌ها و آب‌سردکن‌ها هم بی‌استثنا نوشته‌ای جلب توجه می‌کرد که نسل به نسل منتقل شده بود؛ همان که سینه به سینه در اغلبِ خانواده‌های سنتی‌تر و مذهبی‌تر، از همان کودکی، به فرزندان می‌آموختند و حتی به دلیل گستردگی ترویجش، فقط در خانواده‌های لزوما مذهبی باقی نمانده بود و عرف و عادت بود تا آیینِ نشانه مذهب. این که بعدِ نوشیدنِ آب، به یاد ظلمِ کربلایی که به «کرب و بلا» شهره شده بود و به یاد تیغ کشیدن به تشنگان، لبِ حالا سیراب، سخنی هم زمزمه کند... همان که حال و روزِ این روزهای سرزمینِ به مثابه مِی‌خانه ماست بی حضور و بی وجودِ ساقیِ صاحب‌نظری که مِی‌خواهی و مستی، ره و رسم دگری یابد.
«سلام بر حسین
لعنت بر یزید»
 
 
ناصر صفاریان
یازده/ تیر/ نودوهفت