این که باید برای امنیت و آرامش به پلیس پناه برد و این که نامِ پلیس و شکلِ پلیس و حضورِ پلیس، بی هیچ توضیحِ جانبی یعنی امنیت، بینیازِ توضیح است. این که چنین تصویرِ درستی را در پلیسهای امنیتسازِ سریالهای دو سه دهه قبلِ صداوسیمایی که آنوقتها هنوز قابلتأمل بود و هنوز قابل اعتماد، دیدهایم هم هنوز در یادها هست. این که در واقعیت هم از آخرین نمونههایش میشود به حمله به مراسمِ چند سال پیشِ اهواز اشاره کرد و حضورِ امنیتسازِ پلیس، هنوز در عکسهای آن واقعه مشهود است و دمِدست. ولی آیا امروزِ شهرمان هم چنین است و بهخصوص، برای کودکان، چنین تداعی میشود این حجمِ حضور و این شکلِ برخورد در میانِ آمدوشدِ زندگیِ روزمره شهر؟
ما که گویا محکومیم به تحملِ اوضاع و لابهلای تمامِ بیقانونیهای بیرسیدگیِ همه این سالها، باید هر آنچه نادرستیِ برخوردهای این روزها با بانوانِ شهر است را به اسمِ قانون پذیرا شویم؛ هر از گاهی هم یکی به صراحت در چشممان نگاه میکند و میگوید جمع کنیم و برویم... ولی کودکانِ این زمین و زمان چه؟
کودکی که آموخته از ناامنی به پلیس پناه بَرَد و آموخته پلیس با دزد برخورد میکند و با قاتل و... حالا وقتی پیشِ چشمش میبیند خشونت با زنان و دخترانی را که شبیهِ مادر و خواهر و عمه و خالهاش هستند، چه تصویری در ذهنش نقش میبندد از امنیت؟ پناهِ ذهنیاش در خطر و در آینده، چه خواهد شد و چه خواهد بود؟
شوربختانه، این تصویرِ امنیتِ فرداست که دارد اینگونه ویران میشود امروز؛ همین فردای پیشِ رو...
ناصر صفاریان
یک/ اردیبهشت/ چهارصدوسه