ناصر صفاریان
هفته گذشته چند نفر از دانشجویان- و نه یكى از تشكل هاى دانشگاهى- یكى از مراكز آموزشى كشور، در نامه اى به رئیس سازمان صدا و سیما، نسبت به پخش مجموعه «شب هاى برره» اعتراض كرده بودند. مخاطبان هر اثرى حق دارند نظرشان را اعلام كنند و حق ابراز نظر باید همیشه و براى همه وجود داشته باشد. بنا به همین اصل بدیهى، این دانشجویان محترم حق دارند، اما وقتى به محتواى اعتراض توجه مى كنیم، مى بینیم مثل اغلب اعتراض هاى این چنینى، ریشه در گوشه اى از فرهنگ ما مردمان این سرزمین دارد: فرهنگ چشم هاى بدون ابرو.
امیدوارم به كسى برنخورد و از موضع دفاع از فرهنگ ملى بر این سخن بنده خط بطلان نكشند، ولى باید بپذیریم كه اصولاً مردم انتقادپذیرى نیستیم و در عرصه هاى مختلف، از بگومگوهاى خرد خانوادگى گرفته تا بحث هاى كلان سیاسى، همیشه حق را به جانب خودمان مى دانیم و حاضر نیستیم بپذیریم بالاى چشم مان ابرویى هم وجود دارد. به خاطر همین روحیه است كه دست هنرمند این سرزمین آن گونه كه باید و شاید، باز نیست. به حكومت و مسؤولین مملكت و این طور چیزها هم ربطى ندارد. مسأله فرهنگ است كه ریشه اش به عقب و عقب و عقب تر برمى گردد.
هنرمند این جا تا مى خواهد به چیزى اشاره كند، صدتا وكیل و وصى پیدا مى شود و اشاره مورد نظر را یا به خود مى گیرد یا توهین به قشرى خاص تلقى مى كند. همه هم درخواست توقف و برچیدن و تعطیلى دارند. كافى ست در یك داستان، شخصیت منفى شغلش فلان باشد یا بهمان. بلافاصله صنف فلان یا بهمان بیانیه مى دهد و اهالى صنف از تجمع گرفته تا هر كارى دیگر انجام مى دهند تا آن داستان اساساً منتفى شود.
با توجه به گستره گسترده مخاطبان سینما و تلویزیون، هنرمندان این عرصه بیش تر با این مشكلات روبه رو مى شوند و به دلیل همین اعتراض ها كه یا از سوى بخش هاى صاحب قدرت است یا از طرف فشار معترضان غیر دولتى، اثر آن ها امكان نمایش پیدا نمى كند. به تاریخ سینماى ایران كه نگاه كنیم، به فهرست نه چندان كوتاهى مى رسیم از همین فیلم ها. از «دایره مینا» در چند دهه قبل گرفته كه به خاطر اعتراض برخى پزشكان توقیف مى شود تا پس از انقلاب و فیلم «در مسلخ عشق» كه یك مركز مى گوید نقش ما در این جا بد تصویر شده است. گاهى هم معترضان زورشان به جایى نمى رسد و اعتراض شان كارساز نمى شود، مانند «شوكران» و اعتراض پرستاران.و بعضى وقت ها هم ما منتقدان سینما كه اصولاً كارمان تذكر چشم ها و ابروهاست، وقتى جهت نگاه ها به سوى خودمان مى چرخد و كسى به ما چیزى مى گوید، انتقادناپذیرتر از همه مى شویم. نمونه اش فیلم «میكس» است و سر و صداى ناموجه چند منتقد درباره تصویرى كه داریوش مهرجویى از منتقدان سینما ارائه مى دهد.
دلیل این نگاه هم این است كه هر شخص یا صنفى فكر مى كند حالا اگر در یك فیلم به شغل یا شخصیت صنفى و كارى آن ها در قالب یك شخصیت منفى پرداخته شود، از فردا آبروی شان مى رود و تضعیف مى شوند و... خلاصه هر موقعیت داستانى را به كل واقعیت روزمره و اجتماعى تعمیم مى دهند و تصور مى كنند این یك توهین است. تا جایى كه به قول یكى از فیلمسازان، با وجود بروز تصادفات و سوانح در مسیر راه آهن كشورى، حتى امكان نشان دادن یك سهل انگارى و تصادف قطار در سینماى ایران وجود ندارد، چون شركت راه آهن اجازه نمى دهد و چون تصور مى كنند اعتماد مردم نسبت به آن ها از بین مى رود.
به خاطر همین محدودیت هاى صنفى و قومى است كه ناكجاآبادها در برخى برنامه ها و فیلم هاى تلویزیونى سر از خاك بر مى آورند. «برره» و لهجه هاى من درآوردى اش از همین نكته ریشه مى گیرد و حالا جالب است كه با وجود خلق فضاهایى اغلب فانتزى، باز هم اعتراض وجود دارد و البته این بار بسیار عجیب است. در نامه این چند دانشجو آمده است: «[شب هاى برره] منجر به به بازى گرفتن قشر خاصى از مردم فهیم جامعه ما مى شود. طنز «شب هاى برره» اهانت به قشر خاصى از مردم جامعه است و اقوام لر، كرد، ترك، بلوچ و غیره همه با هم برادرند و هیچ قشرى ارجحیت بر دیگرى ندارد. رفتارهاى زننده و افراطى اى [در این برنامه وجود دارد] كه موجب زایل شدن حقوق جمعى یا به تمسخر گرفتن قشر خاصى از جامعه مى شود.»
جالب است؛ نه؟ این بار كه با فضاى بدون اشاره به شهر و قشر و صنف خاصى طرف هستیم، باز هم این اعتراض ها هست - حالا با ابداع چیزى به نام «قشر خاص». خوشبختانه این اعتراض از سوى تشكل و یا گروه اسم و رسم دارى نیست و بیش تر حاصل نگاه تعداد معدودى است و بس، ولى بهانه اى بود براى اشاره به فرهنگ چشم هاى بدون ابرو. مگر نه این كه بالاى چشم همه ما - به هر حال - ابرویى هست؟
روزنامه ایران- ۹ آبان ۱۳۸۴