در اولین نمایش خصوصی، مستند «کودکیِ ناتمام» از ناصر صفاریان را دیدم. در قسمتی از فیلم چهره مجری قدیمی برنامه کودک نشان داده میشود؛ رخساری با دو مشخصه متمایز: بدون عاطفه و هیجان در ظاهر و گفتار و دوم وجود سبیل بر گوشه لبها. این هیبت، سالهای زیادی از عمر کودکان این دیار را که تلویزیون مهمترین دمخورِ تنهاییشان بود، پر میکرد.
آنها که از مجری برنامه خود خواستند حجاب خود را چنان بپوشاند که مبادا نخ مویِ سری از آن بیرون بزند چرا برایشان مهم نبود که مخاطبین موی دیگری در گوشه لبهای وی ببینند!؟ شاید برای این که تنها هدفشان کاستن از حس ملاطفت مجری در ذهن طفلهای بیننده بود؛ نه گرما و شوری در مجری، نه لذت تماشایی در مخاطب. چرا!؟
یکطرف این که این دیدگاه چه بر سر روح و روان مخاطبینی آورد که سالها با این اَشکال عبوس و بیروح زندگی کردند و دیگر این که در سالهای اخیر به مجریها و خالههای برنامههای کودک اجازه داده میشود که بیسبیل بر صفحه تلویزیون ظاهر شوند؛ یعنی دیگر از آن قالب فکری گذشته فاصله گرفتهایم. بهعبارتی متوجه شدهایم برای این که بچههای کوچک ما به خطا و انحراف کشیده نشوند لازم نیست مجری سبیلو ببینند. لابد تصمیمگیران سیما نشستهاند، فکر کردهاند و پیبردهاند که رسانه آداب خاص خودش را دارد. امیدوارم این آدابدانیها،دانستنها و قالبشکنیها در دیگر برنامهریزیها و برنامهسازیها هم ادامه یابد. شاید در آن روز مخاطبین کوچک انس بیشتری با برنامههای سیما پیدا کردند.
دکتر ارسیا تقوا
تصویر: الهه رضایی، مجری برنامه کودک در دهه شصت