فیلم ها



 

 
ساعت‌ها از تماشای مستند «کودکیِ ناتمام» در موزه‌ی سینما، گذشته است.. اما هنوز قلبم فشرده، اعصابم منقبض و گلویم متورم از بغضی فروخورده است…
تصاویر، شعرها، ترانه‌های تلخ کودکانه و آن فریم‌های تکان‌دهنده، مرا به سال‌هایی برد که کودکی در آن جرم بود؛ ذهنم پر است از صداها و تصویرهایی که بی‌وققه تکرار می‌شوند؛ صف‌های صبح‌گاهی مدرسه، فریادهای هماهنگ، چهره‌هایی در بهت خواب و بیداری، گونه‌هایی سرخ از سرما، دست‌هایی بی‌دستکش و کودکانی که پیش از آنکه معنای شعار را بفهمند، آموختند چگونه تکرارش کنند… کودکانی که تنها خواسته‌ی‌شان این بود که خورشید زودتر بالا بیاید تا سرما تمام شود، اما سرما هرگز تمام نشد…
«کودکیِ ناتمام» فقط مستندی درباره‌ی شعر کودک پس از انقلاب نیست؛ روایتی است از زخم‌های جمعی نسلی که کودکی‌اش مصادره شد، خنده‌اش رنگ گناه گرفت و تخیلش مظنون شد!
کودکی که سال‌هاست در خاک حافظه‌ی جمعی ما دفن شده- در فضایی آکنده از بوی نفت بخاری‌ها، میان رنگ‌های سرد و مرده‌ی کتاب‌ها، چهره‌های خسته‌ی معلم‌ها و زیر سنگینی نگاه بیم‌دهنده‌ی «ناظم»ها…
و ناصر صفاریان با نرمی و وسواس کسی که نمی‌خواهد مرده‌ای را بیازارد، خاک را کنار می‌زند و چهره‌ی مغموم آن کودک را نشان‌مان می‌دهد؛ کودکی که هنوز از ترس و سرما می‌لرزد، هنوز نمی‌داند چرا آنجا ایستاده ‌و فریاد می‌زند و هنوز چشم به خورشیدی دارد که بالا نمی‌آید…
«کودکیِ ناتمام» فقط یادآوری نیست؛ مواجهه است؛ روبه‌رو شدن با آن پاره‌ای از خودمان که سال‌ها پیش مرد و هیچ‌گاه به‌درستی برایش سوگواری نکردیم..
و شاید همین باشد تکان‌دهنده‌ترین حقیقت این اثر: این‌که هیچ نسلی، بی‌آن‌که کودکی کند، بزرگ نخواهد شد…
 
 
 
مهشاد شهبازی
۱۶ مهر ۱۴۰۴