نوشته ها



ناصر صفاریان

۱
چند سال پیش، وقتى یك كارگردان مى خواست سریالى درباره كودتاى ۲۸ مرداد بسازد، به او گفته شد كه نمى تواند تصویرى از مصدق نشان دهد و حداكثر مى تواند صداى او را از رادیو پخش كند. شاید براى كسانى كه در جریان ماجرا نیستند و اولین بار است كه آن را مى شنوند، یك شوخى یا حتى یك شایعه به نظر برسد. ولى واقعیت دارد و در گفت و گو هاى مطبوعاتى آن فیلمساز هم چندین بار عنوان شده.
حالا چند سال پس از آن دستورالعمل عجیب - كه ساخت سریال را منتفى كرد- روز ۲۸ مرداد، یك فیلم تلویزیونى پخش شد كه هم شاه داشت، هم ملكه، هم مصدق. مصدق یكى از شخصیت هاى اصلى بود (تازه اگر نگوییم شخصیت اصلى) و تصویر ارائه شده از او هم در مقایسه با تصویرسازى هاى ارائه شده در فرهنگ رسمى سال هاى قبل، به واقعیت نزدیك تر بود.
به هر حال، رواج این تفكر و پذیرفتن این نكته كه تاریخ را نمى توان پاك كرد و خوب یا بد به هر حال اتفاق هایى رخ داده و آدم هایى آمده اند و رفته اند و تاریخ نگاران و نویسندگان و فیلمسازان باید به آن ها بپردازند، خیلى خوب است. خدا را شكر!
فقط افسوس و صد افسوس كه این بار هم به شیوه اغلب كارهاى این شكلى، با یك فیلم عارى از جذابیت طرف بودیم و هنرى صرف این بازگویى تاریخ نشده بود. در حالى كه ماجراى كودتاى ۲۸ مرداد به خودى خود، پتانسیل جذب تماشاگر را دارد و مى تواند به یك اثر جذاب سینمایى یا تلویزیونى تبدیل شود.
اما متأسفانه نه تنها كسى به فكر استفاده از این مسأله نبوده، كه حتى سن و سال آدم هاى ماجرا هم با واقعیت تاریخى همخوانى نداشت. با وجودى كه چهره پردازى شاه، مصدق و شعبان جعفرى به صورت مجزا خوب از كار درآمده سن شاه تصویر شده در این فیلم، كه اتفاقاً براى عامه مردم آشناتر از بقیه است، با سن واقعى او در زمان كودتا تناسب ندارد. آن گونه كه در این فیلم تلویزیونى دیدیم، شاه در زمان كودتا چیزى حدود ۵۵ سال داشت و تقریباً همسن و سال ملكه مادر بود! یعنى هیچ كس نباید به این نكته كاملاً بدیهى توجه مى كرد؟

۲
چند سالى بود ماجراى روشن شدن چراغ هاى سالن سینما قبل از پایان فیلم- كم و بیش - فراموش شده بود و سینماداران احترام به تماشاگر را آن قدر آموخته بودند كه این گونه مسائل، اگر نه منتفى، كه كم رنگ شود.اما دوباره مدتى ست در اغلب سینماها هنوز فیلم تمام نشده چراغ ها را روشن مى كنند و درها را باز مى كنند. در گزارش یكى از نشریات، مدیر یك سینما با كمال صراحت - و البته شهامت- اعلام كرده: خیال تان راحت! قبل از تمام شدن فیلم، سالن تخلیه شده. در سینمای ما، سه دقیقه قبل از پایان فیلم، چراغ ها را روشن مى كنیم و درها را باز مى كنیم!

۳
چند روز پیش داشتم در نمایشنامه «ژاك و اربابش» نوشته میلان كوندرا دنبال جمله اى مى گشتم كه پیش از این خوانده بودم و حالا براى نقل در یك نوشته به آن احتیاج داشتم. تقریباً همه كتاب را خواندم، اما پیدایش نكردم. احتمالاً مربوط به كتاب دیگرى از كوندرا بوده. البته به جاى آن چه دنبالش بودم، چیز دیگرى پیدا كردم. جمله اى كه چه با آن موافق باشیم و چه مخالف، در قابل تأمل بودنش شكى نیست: «بدبختى بزرگى است كه دیگرى را به رغم این كه دیگر دوست مان نمى دارد، همچنان دوست بداریم.»

روزنامه ایران- ۸ شهریور ۱۳۸۴