گفت و گو با ناصر صفاریان درباره سینمای سیاسی ایران
"گفت و گو با ناصر صفاریان از قبل برایم جذاب بود. زیرا بعد از یکی دو سال رابطه دورادور، مجال این را می یافتم تا از نزدیک گپ و گفتی اساسی با او داشته باشم. حضور در فضای به شدت دوست داشتنی آپارتمانش حال و هوایم را برای گفت و گو مساعد کرد. تهیه و گردآوری پرونده ای در مورد زیرگونه سینمای سیاسی در ایران بهترین بهانه بود برای این که سراغی از او بگیرم. زیرا اهمیت زیادی برای نظرات او به عنوان یکی از اعضای اصلی و چندین ساله انجمن مستندسازان ایران و نایب رییس فعلی این انجمن که البته ید طولایی در روزنامه نگاری دارد، قائل بودم. با او در مورد چیستی سینمای سیاسی و شرایط حاکم بر سینمای سیاست زده ایران و نظام ارباب رعیتی حاکم در اداره سینما که جایی برای آثار سیاسی مستقل باقی نگذاشته، گفت و گو کردم که مشروح آن در ادامه آمده است."
محمدرضا مقدسیان
برای شروع شاید بد نباشد در مورد تمایز تعاریف سینمای سیاسی و سینمای سیاست زده کمی بحث کنیم.
خصوصیتی در فضای جامعه ایرانی این روزها سایه انداخته که خیلی متفاوت است با شرایطی که در کشورهای توسعه یافته وجود دارد. این شرایط شاید بیش تر شبیه فضایی باشد که در کشورهای آمریکای لاتین برقرار است، به این معنا که نه تنها سینمای ایران درگیر و زیر سایه سیاست است، بلكه تمام شئون اجتماعی با این خصوصیت مواجهند. در ایران حتی غیرسیاسی ترین آدمها هم امکان ندارد در طول یك شبانه روز درگیر مسائلی که به نوعی ربط به سیاست دارد، نشوند. این خیلی ربطی به سینما و هنر ندارد و شما در هرجا و مرتبهای که باشید سیاست به نوعی سراغی از شما میگیرد. در حیطه سینما، مدیران و مسئولان علاقه دارند برچسب سیاسی به فیلمها بزنند، در حالی که سیاسی نیستند. اصولا تعداد فیلم هایی که بتوان عنوان سیاسی به آن ها داد بسیار کم تر از آن چیزی است که مطرح میشود.
ابتدای انقلاب بنا بود سینما بهدلایل ایدئولوژیک برچیده شود و بعدتر بهدلایل ایدئولوژیک بنا شد که برقرار بماند. به نظر میرسد این جنس نگاه به سینما که زاییده فضای تبآلود انقلاب ایران بوده، هنوز هم برقرار است. این نحوه نگاه به مدیوم سینما چه میزان دست سینما را برای رسیدن به نگاهی متکثر بسته است تا در دل آن سینمای سیاسی هم متولد شود؟
قشر تندرویی که سیاست های تندروانه را پی گیری می کرد، حالا بعد از گذشت سال ها و از پی روبرو شدن با برخی واقعیات، افراد متعادل تری شده اند. اما نسل جوان تری كه جای گزین آن مدیران شده، به نحوی جالب توجه حتی مقابل مدیران قبلی می ایستد. حرکت به ظاهر ایدئولوژیك این نسل تازه، بیش تر به یک ادعا شبیه است، زیرا از معنایی که نسل قبلی به عنوان سینمای ارزشی و ایدئولوژیك دنبال می کرد شناخت عمیقی ندارد. نکته این جاست که این افراد هم پس از مدتی به تعادل خواهند رسید. ولی از بد حادثه به سیاقی که در ایران عادت شده، نسل بعدی ای باز هم تندروتر از نسل دوم سر برخواهند آورد.
نکته ای که در این میان خطرناک به نظر میرسد، این است که مدیران نسل اول برمبنای یک منطق قابل طرح تندروی میکردند. منطقی که اجازه ظهور جریان فارابی و نسل تازه فیلم سازان را داده، ولی نسل دوم تنها پوسته ای از آن تندروی ها را بدون بهره گرفتن از منطق حداقلی حاکم بر آن دنبال می کند. اگر بنا باشد با همین کیفیت از عمق استدلالهای تندروانه کاسته شود و بر پوسته تندروی تأکید شود، قطعا روند تصاعدی ظهور مدیران تندرو به جای خوبی ختم نمی شود. این روند چگونه بناست متوقف و اصلاح شود؟
نسخه خاصی نمیتوان برای این معضل پیچید، مگر این که مسئولین از بالا به نحوی این رویّه را کنترل کنند. مخالفتهایی که اینروزها با سینما میبینیم اغلب در حد شعار و بدون شناخت باقی می ماند. من شدیدا مشتاقم با یک فرد مخالفی روبرو شوم که برای مخالفتش دلیل و منطق داشته باشد. درحال حاضر، بعضا به نظر میرسد مخالفت هایی که از سوی اشخاصی در حد وزیر و معاونین وزیر با امور صورت میگیرد، برخاسته از شناختی نسبت به موضوعی كه با آن مخالفت میكنند نیست. نحوه مخالفتی که دسته ای از مدیران با برخی فیلم ها اعلام می كنند و نظراتی که در جهت این مخالفت بیان میشود، مؤید این موضوع است که گویی خود مسئولین حتی فیلم ها را ندیده اند. برای نمونه بر سر همین جدالی که بین حوزه هنری و وزارت ارشاد برای اکران برخی فیلمها ایجاد شده، گروهی از نمایندگان مجلس یا امامان جمعه به بحث وارد شده اند که مطمئنا بسیاری شان فیلمها را ندیده اند و تنها بر مبنای شنیده ها مخالفت می کنند. این رویکرد را نه تنها در قشر حاشیه ای سینما، بلکه در میان مدیران سینمایی هم میبینیم. این همه بیش از هر چیز، معرف سیاست زدگی حاکم بر فضای فرهنگی است. به بیان دیگر، سینما بعضا بهانه ای میشود برای پی گیری یک ماجرای سیاسی و قطعا ربطی به خود سینما ندارد.
برگردیم به همان بحث تندروی و سیاست زدگی در میان مدیران سینمایی. به نظر میآید نگاه سیاست زده موجود هر روز و هر روز باعث بسته تر شدن دایره مدیران خودی میشود. با این رویكرد، همیشه مدیران سیاسی همسو با سیاستها (خودی) بر سینما مدیریت می کند. در این میان، مدیران چون نگاه سیاسی دارند و سینما را امری به ذات سیاسی قلمداد می کنند، دلیلی برای وجود سینمایی تحت عنوان سینمای سیاسی هم نمی بینند، زیرا به حد کافی سیاست را در سینما جاری می بینند. همین رویکرد نیست که باعث نگاه ابزاری به سینما شده و مجال شكل گیری سینمای سیاسی مستقل را در ایران از میان برده است؟
این که از ابتدای انقلاب به سینما به شکل ایدئولوژیک نگاه شده را نمی توان انکار کرد. در همین راستا، این که مسئولان سینمایی به سینما به چشم ابزار تبلیغ نگاه میکردند و میكنند نمونهای از رفتار کاملا ایدئولوژیک است. ممکن است ایدئولوگ بودن سینما، لزوما ربطی به کلیت نظام هم نداشته باشد و تنها سلیقه مدیران باشد که به این رویه شکل داده است. مثلا آقای شمقدری با شعار تولید فیلمهای سیاسی و اجتماعی وارد کار می شود. به عقب تر که برگردیم، آقای جعفری جلوه مبلغ سینمای دینی و معناگراست. همینطور که به عقب برگردیم، نمونههای دیگر را هم میبینیم مثلا آقای ضرغامی که روی ساخت فیلمهای اکشن تأکید داشت یا در دوره مرحوم سیف الله داد ساخت فیلمهای انتقادی و اجتماعی با چاشنی سیاست باب میشود یا در دهه شصت مثلث آقایان بهشتی و انوار و اسفندیاری به دنبال نوعی معنویت عرفانی در آثار سینمایی بودند، یعنی هر مدیری به محض نشستن بر مسند، تمرکزش را بر تبلیغ یک موضوع مشخص معطوف می کند. اتفاقا پول هم به ساخت همان فیلم های همسو با رویکرد مدیران اختصاص می یابد. نکته این جاست که هر مدیری هم که وارد عرصه میشود تمام داشته های قبلی را کنار می زند و طرحی تازه درمی اندازد.
با توجه به این که گفتیم مدیران سینمایی از دل همین فضای سیاسی بیرون می آیند، این مدل رفتاری مدیران را در واقع میت وان تلاشی تلقی کرد برای ایجاد تنوع نگاه در سینما با تکیه بر زوایایی از آن که کم تر مورد حساسیت واقع می شوند. از طرفی هم هستند مدیرانی که سینما را لزوما به مثابه سینما نمی شناسند و تنها به چشم ابزار تبلیغی به آن نگاه می کنند. به نظر میرسد در هر دوره ای، نگاه حاکم بر سینما و زاویه گرفتن یا نگرفتن نسبت به آن، به شدت ملهم است از فضای سیاسی حاکم بر کل اجتماع ایرانی و البته این که قدرت در دست کدام طیف سیاسی با چه دیدگاهی است. در این بستر، طبیعتا سینما تبدیل به ابزاری برای رسیدن به اهداف سیاسی می شود.
من همین عقیده را دارم. مسأله این است که سلیقه شخص، هیچ وقت لزوما کاری را از پیش نبرده، بلکه سلیقه طیفی که حاکم بوده زاویه نگاه به سینما را جهت دهی کرده است.
مد نظر من لزوما طیف حاکم بر سینما نیست، بلکه طیف حاکم بر قدرت و سیاست است.
دقیقا. اما شکل اجرای آن نگاه بر مبنای سلیقه مدیر است. مثلا مدیر به این نتیجه میرسد که الان، فضای حاکمیت جریان اصلاحات است و مردم که این جریان را انتخاب کرده اند فیلم های انتقادی طلب می کنند یا مثلا چون آقای احمدینژاد با شعارهای عدالت طلبانه بر سر کار است، پس فضای بازگشت به شعارها و اهداف دهه شصت و اول انقلاب مورد خواست مردم است، پس سینمای افشاگرانه مورد حمایت قرار می گیرد. مدیران بر مبنای روح حاکم بر جریانی که از آن بیرون آمدهاند مسیر حرکت سیستم تحت اختیارشان را تعیین می کنند. در این فضا، بسته به شناخت درست و حرفه ای مدیر از سینما، ما با فیلم های موفق یا ناموفق روبرو میشویم. همهچیز در اختیار نگاه مدیر است. مدتی پیش، نظرسنجی ای در مورد انتخاب بهترین فیلم سینمای ارزشی انجام شدهبود، و با رأی قابل توجهی فیلم «بازمانده» مرحوم سیفالله داد، بهترین شده بود. این درحالی است که میدانیم در دوره اخیر چه تبلیغات گستردهای در مورد سینمای ارزشی شده و چه مبالغ هنگفتی صرف ساخت فیلم هایی از این جنس شده. اما فیلم ماندگار و قابل دفاعی تولید نشده است. «بازمانده» هم با نگاه سفارشی ساخته شد، ولی هنر هم در ساخت آن دخیل بود. اما در دوره های بعد، فیلم ها با سر و صدای بیش تر تولید شد، ولی چون هنری پشت آن نبود به جایی نرسید.
در این فضا تنها فیلم هایی که توانسته اند سراغی از اشاره مستقیم به سیاست بگیرند، فیلم هایی بوده اند که همسو با جریان حاکم و سفارشی ساخته شدهاند که البته مربوط به سینمای پروپاگاندا (تبلیغاتی- سیاسی) و تبلیغاتی می شوند. در این فضا، مجالی برای ساخت فیلم سیاسی با تکیه بر نگاه مستقل فیلم ساز که لزوما مخالف نظام هم نیست، فراهم نشده است. این مسأله از نگاه شما چه طور قابل بررسی است؟ اساسا مرزی میان سینمای پروپاگاندا و سینمای سیاسی قابل تعریف است؟
من لزوما با این که سینمای تبلیغاتی را امری منفی بدانیم، موافق نیستم. زیرا یک فیلم تبلیغاتی لزوما فیلم بدی نیست. یک فیلم تبلیغاتی می تواند فیلم خوبی باشد، اما در همین حد هم در ایران به خوبی کار نمیشود. تبلیغ در سینمای ایران یعنی شعار دادن. البته این نگاه غالب از جامعه ایرانی نشأت میگیرد، زیرا ما ایرانیها همیشه ثابت کرده ایم که بیان مستقیم را به بیان غیرمستقیم ترجیح می دهیم، به این خاطر که بیش تر شفاهی هستیم تا تصویری. مدیران هم از دل همین فضا بیرون آمدهاند. به همین خاطر، تصور می کنند چیزی که بهصورت مستقیم مطرح شود، بیش تر به نتیجه ختم میشود.
به نظرم این نوع از فیلم ها هم در کنار سینمای تبلیغاتی و سفارش شده باید وجود داشته باشند تا تکثر نگاه ایجاد شود، زیرا اصولا در عالم سیاست هم این احترام به نگاه های مختلف امری حیاتی است.
باتوجه به فضای حاکم بر سینمای ایران اینگونه فیلمها نمی تواند وجود داشته باشد، کما این که تا به حال هم وجود نداشته است. این یک قانون نانوشته کلی است که البته برای آن استثنا هم میتوان یافت، اما همان استثناها هم در دوره ساخت و نمایش گرفت وگیرهایی داشتهاند.سینما در ایران با پول دولت سر پا مانده است. بودجه را که از سینما بگیریم، سینما تعطیل می شود. همه مدیران، کم و زیاد به این امر اعتقاد داشته اند که باید نگاه پدرسالارانه به سینما داشته باشند. آن ها بر این عقیده نیستند که باید بخشی از بودجه مملکت صرف فرهنگ و هنر شود، بلکه این طور نگاه می کنند که پول را ما می دهیم، پس شما هم باید با ما همسو باشید. پس طبیعی است که توقعات خودشان را داشته باشند و راه برای ساخت آثار مستقل به کلی بسته شود مگر به صورت استثنا. در این بستر، طبیعی است که وقتی سراغ موضوعات سیاسی میآییم و فضا ملتهب تر میشود کم تر کسی را می توان یافت که حاضر شود با بودجه شخصی سراغی از سینمای سیاسی بگیرد، زیرا احتمال از بین رفتن سرمایه اش به شدت بالاست. در این فضا، سینمای سیاسی مستقل کم تر قابل ردیابی است.
این بستر گاه آن قدر بسته میشود که حتی فرزندان خود مثل حاتمی کیا، کمال تبریزی، احمدرضا درویش و حتی مرحوم ملاقلی پور را در مرحله ای که بنای انتقاد دارند تحمل نمی کند. بهتر میدانید که این چند فیلم سازی که نام بردم، برای پخش آثار متأخرشان دچار مشکل شدها ند و یا بعضا فیلم سازی برای شان مشکل شده است. در دل این فضا به نظر میآید که باید عطای نضجگرفتن فیلمسازی سیاسی را به لقایش ببخشیم.
فکر میکنم این جنس روش مدیریت کردن فیلم سازی سیاسی لزوما مختص به نظام سیاسی نیست، این شیوه برخورد برخاسته از دل جامعه ایرانی است. جامعه ایرانی متأسفانه جامعه انتقاد پذیری نیست. مادامیکه هرکدام از ما خودمان را بینقص میدانیم و حتی کوچک ترین انتقادی را هم برنمیتابیم، قطعا نمی توانیم امیدی به فراگیر شدن سینمای انتقادی بهعنوان یک گونه ماندگار سینمایی داشته باشیم.
این جنس از رفتار ایرانی و انتقاد ناپذیربودن تا چه میزان برخاسته از جنس گفتمان قدرت حاکم بر اجتماع ایرانی است؟ رابطه میان قدرت و مردم برای شکلگیری روحیه انتقادپذیری در دل اجتماع را چطور میبینید؟
این مسأله از زاویه دیگر هم قابل بررسی است. حاکمان هم از دل همین جامعه بیرون میآیند. در این شرایط، مادامی که مردم این روحیه را داشته باشند حاکمان هم که برخاسته از دل همین جامعه هستند، اصلاح نخواهند شد. در این دو سه سال، برای حذف کردن سینماگران مستقل، به وضوح از برچسب سیاه نمایی استفاده می کنند و با این برچسب فیلم ها را حذف می کنند. سیاه نمایی در دل این فضا معنای مشخصی ندارد و تأویل پذیری نامحدودی دارد. این جنس برخورد با فیلم ها شاید برمی گردد به دهه سی و برخوردی که با فیلم «جنوب شهر» فرخ غفاری می شود. در آن دوره هم این فیلم به دلیل نمایش تصویری واقعی از تهران و این که قهرمانش لباس پلیس به تن دارد با برچسب سیاه نمایی کنار گذاشته می شود.
اولین مستند بلند مستقل از حاکمیت در سینمای ایران، «علف» هم همین وضعیت را دارد. این فیلم در دوره ای تولید می شود که رضاخان مشغول ساخت خط آهن در ایران است و ایران را به سمت مدرنیزم پیش می برد. فیلم اما در مورد زندگی ایلات و عشایر و روش زندگی کوچ نشینی آن هاست. به دلیل این که فیلم برخلاف مسیری که رضاخان تصویر کرده بوده حرکت می کند، با برچسب سیاه نمایی توقیف می شود و تا بیش از چهل سال بعد امکان نمایش نمی یابد. اگر در فیلم، راه آهنِ رضاشاهی را می دیدیم یا وجه مثبت خلع سلاح عشایر را، فیلم مشکلی پیدا نمی کرد. این داستان انتقادپذیر نبودن، مثل یک دور باطل، در تمام نسل ها در حال تکرار شدن است و نمی دانم چه وقت قرار است این روال متوقف شود.
ولی همین مردم وقتی فیلمی انتقادی روی پرده می رود، مشتاقانه به تماشای آن می روند. نمونه به شدت واضح این جنس استقبال مردم مربوط به فیلم «گوزنها»ی مسعود کیمیایی بوده که حتی نسخه سانسور شده آن مردم را به سینما میکشاند. به نظر میآید مردم، تشنۀ تماشای انتقادات شان نسبت به موضوعات بیرونی روی پرده هستند. خود این عطش مخاطب آیا نمیتواند به عنوان فرصتی برای اصلاح عادت انتقادناپذیری و آموزش پذیرش انتقاد به کار گرفته شود؟
امیدوارم برداشت بدی از جمله من نشود، ولی این هم بخشی از فرهنگ ایرانی ست که با مثل مرگ خوبه، ولی برای همسایه میتوان آن را توضیح داد. تک تک ما هیچوقت نمیگوییم انتقاد بد است، بلکه حتی اگر در مورد هر موضوع امكان انتقاد وجود داشته باشد، همه شریك می شویم، ولی وقتی بناست در مورد من انتقادی انجام بدهید، من اصولا پذیرا نیستم.
اما در این میان، برداشت خطرناکی از مباحثی که مطرح کردید می توان داشت، این که مدیران می توانند ادعا کنند چون مخاطب ایرانی درک و توان پذیر انتقاد را ندارد و ممکن است از فیلم های انتقادی برداشت اشتباهی بشود، پس نباید فیلم سیاسی و فیلم انتقادی داشته باشیم.
حرف من این است که این جنس انتقاد ناپذیری ریشه در رفتار اجتماعی ما دارد، اما لزوما بنا نیست که مدیر بر مبنای معایبی که در اجتماع وجود دارد جامعه را مدیریت کند.
اما در این میان یک نکته وجود دارد و آن این كه آیا لزوما می توانیم تعریف سینمای سیاسی را محدود به سینمای انتقادی کنیم؟ در دل فضایی که شما تشریح کردید یک فیلم ساز برای ساختن فیلمی در مورد یک واقعه تاریخی- سیاسی با نگاه بی طرفانه هم مجال کار پیدا نمی کند. برداشت شما این است که ساخته شدن اثری بی طرفانه ممکن است منافع سیاسیون را به خطر بیندازد پس بد است؟ عدم پذیرش نگاه متفاوت به واقعیت ها و انتقادپذیر نبودن مدیران حاکم را چه طور تعبیر می کنید؟ می توان همه چیز را به پای انتقاد پذیر نبودن گذاشت؟
سینمای انتقادی میتواند بخشی از سینمای سیاسی باشد، ولی همه سینمای سیاسی نیست. نوع دیگر فیلم سازی سیاسی میتواند فیلمهای تبلیغاتی و سفارشی باشد.
جنس سینمای سیاسی و میزان اقبال عمومی نسبت به آن تا چه میزان وابسته شرایط زمانی و مکانی اجتماع هدف است؟
بسته به شرایط حاکم بر اجتماع ایرانی و اوضاع جهانی مردم نسبت به گونه های مختلف سینمایی، واکنشهای مختلفی نشان می دهند. مثلا چهار سال پیش در حوزه مستند فیلمی در مورد «چهگوارا» وارد بازار شد که فروش رضایت بخشی داشت. مدتی پیش فیلم دیگری در مورد «چهگوارا» با همان كیفیت وارد بازار شد، ولی این فیلم به هیچ وجه مورد استقبال قرار نگرفت. مردم در دورهای دوست داشتند در مورد چهگوارا بدانند، ولی حالا دیگر حال و روزشان تغییر کرده و علاقهای به چهگوارا ندارند.
این که مردم دنبال فیلم سیاسی نیستند به دلیل این نیست که فیلمی که در مورد دغدغهه ای آن ها صحبت کند را روی پرده های سینما نمی بینند؟
این حدس من است، ولی فکر میکنم اگر همین روزها «گزارش یک جشن» حاتمیکیا هم اکران شود، باز هم نمیفروشد یا مثلا «به رنگ ارغوان» اگر یک سال پیش از موعدی که اکران شد پخش شده بود مردم خیلی بیش تر از آن استقبال می کردند، ولی به دلیل این که در دوره ای اکران شد که مردم از سیاست زده شده بودند، فیلم به نوعی شکست خورد. الان حتی اگر «خیابانهای آرام» کمال تبریزی اکران شود به نظر من فروش خوبی نخواهد داشت. در حال حاضر، مردم از فیلم سیاسی استقبال نمی کنند. دلیل این که مردم اقبال خوبی به فیلم «گوزن ها» نشان می دهند هم این است که در آن دوره جنبش چریکی در ایران وجود دارد و خب، مردم تصویر مبارزان چریک را در شمایل فرامرز قریبیان می بینند و از آن به عنوان اثری سیاسی یاد می کنند. ولی اگر همین حالا این فیلم را فارغ از شنیده های قبلی به یک جوان امروزی نشان دهیم قطعا برداشت سیاسی از آن نمی کند و صرفا در حد قصه حادثه ای با آن مواجه می شود.
یا مثلا برداشت هایی که از «آژانس شیشه ای» شد به دلیل اشاراتی به گروه خاصی از افراد شبیه حاج کاظم فیلم كه در آن سال ها در جامعه جولان می دادند...اگر همان دوره مخاطبی ناآشنا به فضای ایران فیلم را می دید چنین برداشتی نمی توانست داشته باشد. خود ما هم الان که فیلم را تماشا کنیم آن جنس نگاه آن روز را به فیلم نداریم. نسل بعدی هم چون در جریان وقایع حاکم بر جامعه ایران نبوده، برداشت سیاسی از این اثر نخواهد داشت. پس در مورد بسیاری از آثار، اگر عنصر زمان و مکان را از اثر بگیریم، وجه سیاسی آن از بین می رود.
نقش جنس نگاه سیاست زده مخاطب برای برداشت های مقطعی سیاسی از فیلم ها را چه طور می بینید؟ بهطور خاصتر، در سینمای ایران جدا از مشخصه های زمان و مکان، به نظر می رسد سیاست زدگی و سیاسی شدنِ تمام شئون اجتماعی، باعث بروز برداشت های سیاسی از فیلم ها می شود.
«آرامش در حضور دیگران» ساخته ناصر تقوایی فیلمی است که با گذر زمان و بدون اشاره مستقیم به رویدادی سیاسی، همچنان در پس اتفاقاتی که در فیلم می افتد مخاطب سایه ای از نظام حاکم بیرونی را درقالب شخصیت پدر نظامی خانواده می بیند. خود فیلم جنس نگاه سیاسی اش را در دل داستان تنیده است. درست برخلاف «قیصر» که مخاطب می تواند تمام برداشت های سیاسی را از فیلم جدا کند و به چشم یک فیلم غیرسیاسی آن را تماشا کند.
به عنوان جملات پایانی اگر موضوعی باقی مانده...
من نوعی فیلم ساز زیرزمینی نیستم و برای فیلمم هم به نمایش در ایران فکر می کنم. در این شرایط، اگر امکان این را بیابم که درباره موضوعات انتقادی و حتی سیاسی فیلم بسازم به نفع کلیت سیاست هایی است که در کشور حاکم است. سرپوش گذاشتن روی انتقادات باعث از بین رفتن آن ها نمیشود، بلکه باعث می شود این مباحث به محفل های زیرزمینی منتقل و باعث شود مردم برای تأمین نیازهای خبری و اطلاعاتی شان سراغ شبکههای غیررسمی بروند. میتوان درایتی به خرج داد و امکان تولید سالم آثار در داخل ایران را فراهم كرد.
ماهنامه نسیم بیداری- آبان 1391