بیستونهِ آبان، برابر با بیستمِ نوامبر، روز جهانیِ کودک است. مناسبتی که البته در ایران جدی گرفته نمیشود و در تقویم رسمیِ ما، روزِ ملی و هفتۀ ملیِ کودک، در تاریخِ دیگری ثبت شده. ولی خب بهانهایست برای اشاره به «کودکی» در این روزها، که بیش و پیش از همیشه، درگیر، و درواقع، قربانیِ دنیای چنین بیرحمِ بزرگان شدهاست.
مناسبتهای اینچنینی، مناسبتی برای جشن است عموما. ولی خب حالا هم مناسبتیست به هر حال، در این روزهایی که اتفاقا شعرِ کودکانهای بر سرِ زبانهاست: «خداوند رنگینکمان»، سرودۀ محمود پوروهاب. مناسبتی که برای ما شده است مناسبتِ غم و تسلیت در نبودنِ نوگلانِ پرپرشده...
*****
نه بازخواست و نه حتی درخواست، نه انتظاری با اجبار، که فقط توقعی در گوشۀ دلم است بر شکستنِ سکوتِ نه اهلِ سیاست، که اهلِ فرهنگ و هنرِ کودکان، در این روزهای پر ز درد. شاعرِ کودکی که ببیند و فیلمسازِ کودکی که ببیند و... بحث سیاست هم نیست اصلا؛ حرفِ انسانیت است. مگر میشود شاعری تا سالها پس از پایانِ جنگ شعری برای پدر نسراید تا مبادا دلِ فرزندِ پدرازدستدادهای بشکند و حالا چیزی نگوید دربارۀ کودکانی که در خیابان پرپر میشوند؟ مگر میشود فیلمسازی نگرانِ بیکفشیِ فرزندانِ ایران باشد و حالا برای بیجانیِ فرزندانی در همان سنوسال در سکوت به سر برد؟ مگر میشود کارگردانی برای بیرون از خانه ماندنِ دخترمدرسهایهای شهرش دلسوزی کند و برای در زندان بودنِ همین دخترمدرسهایها چیزی برای گفتن نداشته باشد؟ مگر میشود کسی سازندۀ پرمخاطبترین «برنامهکودک» همۀ این سالها باشد و حالا چیزی نبیند و بگذرد؟ مگر میشود...
مگر میشود جمعِ دهنفرۀ سینماگرانِ صاحباثر، واکنشی انسانی داشته باشند برای بحرین و در بیانیهای بنویسند «این چه ظلمی است که بر فرزندان زهرا (س) میرود؟ این چه غربتی است که سهم منِ ایرانی، فقط تماشای تصاویرِ لغزان و وحشتزدۀ بحرینی باید باشد؟» و برای کودکان بحرین، بهحق، نگران شوند و بگویند «عمو، خاله و عمههای بحرینیام، چه سخت است مرهم بر زخم فرزندانِ شجاع نهادن و آنها را امیدوار روانهکردن. کاش در کنارتان بودیم و حنجرۀ خسته از فریادتان را میبوسیدیم.» و تاکیدشان، بر هنر باشد و اشاره کنند «ما اهل ذوق، علم سیاست نمیدانیم»؛ اما این روزهای ایران که میرسد، همۀ این «اهل ذوق» نبینند اصلا کودکانِ پرپرشدۀ سرزمینِ خودشان را به عنوانِ «منِ ایرانی»شان؟ مگر میشود کسی نمایندۀ فلان سازمانِ جهانیِ کودک باشد و بر این همه ظلمِ زمانه به کودکان، دَم برنیاورد؟ مگر میشود...
در این روزهای اشکِ در چشم و بغضِ در گلو از چنین تصویرهای کودکانِ پیشِ رو، اهلِ سیاستِ ایران که هیچ و دیگر هیچِ هیچ که همه در کارِ معادله و معاملهاند، ولی کاش اهلِ فرهنگ و هنرِ این سرزمین، بهویژه در عرصۀ کودک و نوجوان، نه برخوردی از سرِ «سیاست در رفتار»، که رفتاری دیگرگونه داشتند، چیزی از جنسِ تعهدِ هنر و خطزدنِ هرچه بیتوجهی نه فقط به مردمِ سرزمینشان، که اصلا به سوژههای اثرشان، به این کودکانِ معصوم...
*****
گرچه بر خاک افتادنِ «موضوع اثر» و گذشتنِ «خالقِ اثر» از کنارِ او را نمیتوانم درک کنم؛ ولی کاش لااقل در آینده چنین شود و کاش لااقل همان باشد که «هنرمند با اثرش حرف میزند و هنرمند را به سیاست چه کار و...» کاش این دلِ پرخونِ این روزها هم «چشمی که آب نمیخورَد» را کنار زند و کنار آید با خودش و بنشیند به امیدِ آیندهای سرشار از هنرِ برگرفته از درد و رنجِ این روز و روزگار... خدا کند لااقل...
ناصر صفاریان
بیستوهشت/ آبان/ هزاروچهارصدویک