«سال بد/ سال باد/ سال اشک/ سال شک/ سال روزهای دراز و استقامتهای کم/ سالی که غرور گدایی کرد/ سال پست/ سال درد»... در این میانۀ پستیِ پشتدرپشت، نه آن سخن ماندگار شد که کرونا را توطیٔۀ آمریکا به طور خاص برای ایرانیان دانست، نه آن سخن که کرونا را توطیٔهای برای حذف سالخوردگانِ بیتولید و باخرج، نه آن سخن که با درِ قابلمۀ اختراعیِ خویش، به طرفةالعینی کرونا مییافت و نابود میکرد، نه آن سخن که دعای چندم و فعل چندم درش شفای عاجل است و نه آن سخن که راه بر ورود واکسن بست و نه آن... هیچ کس هم در میانِ مردمانِ خوکرده به فراموشی، نه شرمی به خویش راه داد و نه اساسا خیالی به ذهن، که چه شد تکلیف این همه ناراستی و نادرستی در پسِ این سالِ شومِ پشتِ سر...
ولی در این سالِ سیاهِ بد و اشک، نه آن سیاستکاران، که آن دخترِ معصومِ قربانیِ سیاست برایم تمثالِ سالِ پستِ و سالِ درد است و ماندنی به ذهن. همان نخستین خبر/ تصویر تکاندهندۀ کرونا که از بغض به اشک رسید و به درد. تصویرِ نامۀ نرجس خانعلیزاده و آخرین حرفهای چهرهای معصوم به یک دوست: «تو رو خدا منو نجات بده، من میترسم. منو اینتوبه کنن، من میمیرم.»... و تصویر این ترس در همه این یک سالِ سیاهِ پشتِ سر با من مانده است و نشانِ رفتنهای کروناییست بیش از هر تصویرِ هر پیکر و هر دفن و هر سوگ حتی... مگر میتوان آن چشمانِ هراسان ز مرگِ رهسپارِ مرگ را پس زد از مقابلِ چشم و به فراموشی نشست چنین سالی را؟ «سال بد/ سال باد/ سال اشک/ سال شک/ سال روزهای دراز و استقامتهای کم/ سالی که غرور گدایی کرد/ سال پست/ سال درد»...
ناصر صفاریان
بیستوهشت/ اسفند/ نودونُه
شعر داخل گیومه از: احمد شاملو