قبل از آغاز
نخستین سالهای دهۀ شصت بود. دورۀ دبستان را میگذراند. دلش میخواست هر چه زودتر بزرگ شود. هر چند که بعدها پشیمان شد و فهمید دنیای بزرگترها چه اندازه تلخ و تیره و بیرحم است. دفترچهای داشت که چیزهایی در آن مینوشت. چیزهایی که فکر میکرد مهم است. تا از بزرگترها بپرسد.
یکبار به عبارتی برخورد که نام فروغ بر خود داشت. فروغ فرخزاد. «افق عمودی است و حرکت، فوارهوار». خیلی با خودش کلنجار رفت. نمیفهمید که افق چگونه میتواند عمودی باشد. سر کلاس از معلم پرسید و به مربی تربیتی معرفی شد. نتیجهاش این بود که دفترچه را از او گرفتند. دفترچهای که خیلی برایش عزیز بود. و چشمش همیشه دنبالش ماند. گفتند نباید وسایل اضافه به مدرسه آورد. آن روز، مربی تربیتی دستی به سر او کشید. و چیزی گفت. «هیچ میدانی فروغ فرخزاد چه آدم کثیفی بوده؟» تعجب کرده بود. نمیدانست کثیف یعنی چه. سرش را انداخت پایین. چیزی نگفت. از اتاق که آمد بیرون، فروغ برایش به علامت سؤال بزرگی تبدیل شده بود. پیش خودش فکر میکرد. «زنی که کثیف است و اعتقاد دارد افق (که حتماً باید افقی باشد) عمودیست، چه جور آدمی میتواند باشد؟» به سراغ شعرهای فروغ رفت. میخواند. نمیفهمید. میخواند و نمیفهمید. دوباره میخواند. و از بزرگترها سؤال میکرد. البته حالا فهمیده بود هر چیزی را نباید از هرکسی پرسید. سه کتاب اول فروغ در بازار پیدا نمیشد. در بازار آن سالها. این شعرهای سادهتر، بعد از شعرهای پیچیده و دشوار بعدی به دستش رسید. بعدها طرز فکر مربی تربیتی را در وجود آدمهای دیگری هم دید. آدمهایی که تنها یک چیزی شنیدهاند. و حتی یک کلمه هم از او نخواندهاند. و اصلاً نمیدانند که بوده و چه کرده. بعدها دید که وضعیت اغلب آن طرفیها هم همین است؛ همینطوری عاشق. و فهمید اگر اهل «همینطوری» هم نباشی، سر و کارت با کتابهای بازار است. و بازار، پر از کتابسازی. و تکرار اشتباه. پس چارهای نبود جز پا پیش گذاشتن. جز جستوجو.
سال هفتادوچهار، پسر دیگر بزرگ شده بود. منتقد فیلم. روزنامهنگار. وقتی یک هفتهنامۀ سینمایی به توهین و تخطئه فروغ پرداخت، وظیفۀ خودش دانست به آن پاسخ دهد. در روزنامۀ سلام. هم پای علاقه در میان بود و هم تحقیقهایی که شروع کرده بود. سال هفتادوپنج هم که به عنوان نخستین منتقد سینما پایش به دادگاه باز شد، دوباره نام فروغ به میان آمد. «با توجه به اینکه فروغ فرخزاد، یکی از جرثومههای نظام ستمشاهی بوده، چرا شما...» و ناخودآگاه یاد روزی افتاد که دفترچهاش را گرفته بودند. و همان روزها بود که مدیر مسؤول روزنامه هم چیزهایی میگفت. «اگر سن شما اجازه نمیدهد، من خوب به خاطر دارم زمان درگذشت فروغ فرخزاد و حرفهایی که پیرامونش زده میشد، «گنه کردم گناهی پر ز لذت» او هم سر زبانها بود.» از همان موقع، به فکر معرفی چهرۀ واقعی فروغ افتاد. به مردمی که همینطوری بدشان میآید. و به آنهایی که همینطوری دوستش دارند.
سال هشتاد، بخشی از این تحقیق در فیلم «سرد سبز» در جشن خانۀ سینما به نمایش درآمد. داوری با عصبانیت به داوران دیگر چیزی میگفت. «این زنیکه یه... بوده. چهار تا شعر داره و یه فیلم معمولی. حالا این آدم ارزش فیلم ساختن داره؟» این آقا از مستندسازان قدیمی سینمای ایران بود. و پسر فهمید که این حکایتی همیشگیست. دانست حکایتِ «همینطوری» در این مرز پرگهر، همه جاییست و تمام نشدنی.
***
از همان ابتدای پژوهش، بنا را بر این گذاشتیم که بیشتر به جنبههایی توجه کنیم که قابلیت بحثهای جدید داشته باشد. وقتی در مرحلۀ تکمیلی تحقیق، قرار شد براساس اطلاعات به دست آمده، فیلم مستندی ساخته شود، ترکیب کار کمی تغییر کرد. زمان تصویربرداری، در کنار وجوه ناگفته و کمتر موشکافی شدۀ زندگی، آثار و اندیشههای این هنرمند ــ به تناسب فضای فیلم ــ بخشهایی هم به اطلاعرسانی اختصاص داده شد.
در این میان، توجه و تاکیدمان بر این بود که با فروغ به عنوان شخصی با تمام وجوه انسانیاش طرف باشیم، نه در مقام اسطوره ــ که گام اول در بررسی چنین شخصیتی، کنار زدن هالۀ اسطورهای اوست. در مقدمۀ کتابی که بخشی از آن جمعآوری نوشتههای دیگران دربارۀ فروغ است و بخش دیگرش به شیوۀ اغلب کتابهای اینچنین، گلچینی از شعرهای او، آمده است: «از شما چه پنهان، خیلی حرفها و شعرها را که مربوط به نوجوانی و جوانی و حکایت خامکامگیهای اوست از کتاب حذف کردهام تا فروغ را آنگونه که باید باشد عرضه کرده باشم.» اما برای ما «باید باشد»ی وجود نداشت تا این هنرمند را با تخت خود اندازه بگیریم که اگر کوتاه بود بِکِشیمش و اگر بلند، بِبُرّیمش. ما فروغی را که بوده تصویر کردهایم، نه فروغی که بعضی در ذهن خود ساختهاند؛ فروغی با تمام ابعاد وجود، نه آنطور که برخی دوست دارند بُعدهایی از وجودش را نادیده بگیرند. به همین دلیل، در برابر انتقاد دوستانی که فروغ را بهتر از تصویر ارائه شده توسط ما میدانند، سکوت میکنیم. گرچه برخی از همین دوستان، در کتاب خود، به تاریخی جعلی تکیه میکنند و به عنوان مثال با ذکر مدت نمایش، به تاریخ دقیق تولید فیلم برتولوچی درباره فروغ هم اشاره دارند؛ و نمیدانند این فیلم اصلا وجود خارجی ندارد و هرگز ساخته نشده است. همان طور که تاریخ نادرست پانزدهم دی ماه را به عنوان روز تولد فروغ از روی دست هم رونویسی میکنند و مدام به تکرار این غلط مینشینند.
برای تاکید و اطمینان از تاریخ تولد فروغ و جایگزینی هشتم دی به جای اشتباه متداول پانزدهم دیماه، به اصل شناسنامه او دست پیدا کردیم، برای آگاهی نسبت به فیلمی که گفته می شود برتولوچی درباره فروغ ساخته از محسن مخملباف یاری گرفتیم و در تماس مستقیم او با برتولوچی به تکذیب قضیه رسیدیم، برای اطلاع از صحتوسقم دستور یا توصیه فرح دیبا درمورد دفن فروغ در ظهیرالدوله با اعضای خانواده او در تماس بودیم... و خلاصه این که سعیمان بر این بود خواندهها و شنیدهها را با منابع و مراجع قابل اطمینان مطابقت دهیم.
گفتوگوها، متن پیادهشدۀ مصاحبههای تصویریایست که بخشهایی از آن در «سهگانه فروغ فرخزاد»، ساختۀ نگارنده، استفاده شده است. در اینجا هم مانند آن سه فیلم، حقیقت زندگی فروغ سرلوحۀ کار بود، و بر اساس تحقیقهایی که در مرحلۀ تصویربرداری و پس از آن هم ادامه داشت، درستی حرفها ارزیابی شد. با این توضیح، که برخی موارد (مانند تحقیر فروغ توسط همسر گلستان و تعقیب فروغ توسط ساواک در روز تصادف) به دلیل اشاره به تصوراتِ پررنگِ رایج، حذف نشده؛ ولی توضیح تکمیلی مربوط به این موارد، در بخش سالشمار آورده شده است. در جاهایی هم که شواهد و مدارک نشان میداد شخص طرف گفتوگو در توضیح مسألهای اشتباه کرده، در مورد نام اشخاص و مکانها یا تاریخ وقوع حوادث، سعی شده مورد صحیح جایگزین شود؛ و اگر روایتی به کلی اشتباه بوده آن را حذف کردهایم. در صحبت از آثار فروغ و تحلیل اندیشۀ او هم، هر کس به فراخور دانش و بینش خود نظر داده؛ و میتوان بر مبنای سلیقه و علاقه هر کس، با یکی از این نظرها همراه شد. زندگینامۀ مفصل فروغ را هم به دلیل اینکه بخشهای مهمی از آن در گفتوگوها مطرح شده، کنار گذاشتیم. با این حال، سالشمار زندگی فروغ، میتواند تصویر شفافتری پیشِ رویمان بگذارد و با ارائۀ تصویری کلی با اشاره به جزئیاتی جدید ــ و تا به حال مطرح نشده ــ کاملکنندۀ گفتوگوها باشد.
در تنظیم سالشمار، سعی کردیم اشتباه کتابهای دیگر را که تقریباً همه مثل هم هستند تکرار نکنیم. ادعا نمیکنیم کارمان بینقص است، ولی دستکم آنقدر اطلاع داریم که فیلم آب و گرما یک فیلم دوبخشی است، تا مثل نویسندۀ یکی از همین کتابها ننویسیم بخش سوم آن را فروغ ساخته، و دستکم آنقدر تحقیق کردهایم که بدانیم فروغ فرزند سوم خانواده است! در مورد تاریخ آثار سینمایی هم، اختلاف احتمالی بر سر اختلاف سال ساخت و نمایش آنهاست ــ که سعی کردیم برای حل این اختلاف تقریباً یک ساله، تاریخ ساخت را معیار قرار دهیم. با این حال، از گوشزد هر اشتباهی استقبال میکنیم برای اصلاح و افزایش دانستههایمان.
برای کار تحقیقی در اینجا، آرشیو رادیو و تلویزیون و کتابخانه ملی هم که... بگذریم. ولی کاش عادت به نوشتن خاطرات روزانه و یا حداقل ثبت وقایع مهم در دفترچههای شخصی متداول بود، تا دچار مشکل تاریخ و زمان دقیق و اینجور چیزها نمیشدیم ــ به ویژه که بخشی از این اتفاقهای مهم، به افراد دیگری مربوط میشود که اتفاقاً از مهمترین روشنفکران جامعۀ ما هستند، و متأسفانه آنها هم تنها به حافظه رجوع میکنند و بس. با همۀ اینها، تمام تلاشمان بر این بوده تا موثقترین شکل هر رویداد را در سالشمار ثبت کنیم.
در انتخاب آدمهای طرف گفتوگو، آشنایی با شخصیت و روحیات فروغ، دیدار با او، و شناخت آثارش مورد توجه بوده. در اینجا شما صحبتهای افرادی را میخوانید که علاوه بر داشتن شخصیت و جایگاه معتبر (که باعث میشود صلاحیت حرف زدن دربارۀ یکی از مهمترین هنرمندان معاصر را داشته باشند)، با فروغ آشنا هم بودهاند. در این میان، تنها باید هوشنگ گلمکانی را استثنا دانست، که برای روایت کارنامۀ سینمایی فروغ انتخاب شده ــ کاری که در ویژهنامهای برای ماهنامۀ زنان انجام داده بود، و اینجا هم بخشی از حرفهای او را از همین ویژهنامه نقل کردهایم. یکیدو نفر هم دعوت ما را نپذیرفتند، و امکان گفتوگو با چند نفر به دلیل مشکلات اجرایی فراهم نشد ــ هر چند که از صاحبنظرهای دیگری در همان سطح و آگاهی استفاده کردهایم. البته باید در نظر داشت که این گفتوگوها بر مبنای آن چه برای ساخت «سهگانۀ فروغ فرخزاد» مورد نیاز بود انجام شده، با همه تاکیدها و تکرارهایش؛ و به هر حال نمیتوان انکار کرد که فهرست اشخاص، میتواند بسته به نظر هر کس که بخواهد چنین مجموعهای تدارک ببیند، تغییر کند.
بخشی از گفتوگوها در مرحلۀ ابتدایی تحقیق انجام شده، و ضبط کامل آنها در زمان تصویربرداری. بعد از حدود شش سال تحقیق، مشکلات ساخت فیلم همه چیز را زیر سایه قرار داد. هیچکس حاضر به سرمایهگذاری نبود. بعضیها تا اسم فروغ میآمد کنار میکشیدند. برخی هم پیشنهاد میدادند فقط بخشهایی از زندگی و آثار او انتخاب شود، از جمله بزرگواری که میگفت با سه کتاب اولش اصلاً کاری نداشته باشیم. به این ترتیب، فیلم بارها تا مرحله تصویربرداری پیش رفت و متوقف ماند؛ و هر توقف تغییر جدیدی را رقم زد.
یکبار قرار بود احمد شاملو بخشی از روایت دورۀ دوم شاعری فروغ را بر عهده داشته باشد. یکبار قرار بود نصرت رحمانی به وجوه مسألهساز شعرهای دورۀ اول فروغ بپردازد، یکبار قرار بود ... و به هر حال ــ به شیوۀ اغلب امور این دیار ــ نشد که بشود. و چارهای نبود جز اینکه با قرض از این و آن، کار را شروع کنیم. اما اینبار هم... یکبار با حملۀ عدهای به گروه، همه چیز از بین رفت و مجبور شدیم دوباره تصویربرداری کنیم، یکبار نیروی انتظامی فیلمها را توقیف کرد، یکبار حراست یکی از شهرکها فیلمها را گرفت، یکبار... و گوشهای از ذهن، درگیر گفتوگو و تصویربرداری بود و گوشهای دیگر مشغول سروکله زدن و چکوچانه برای پسگرفتن فیلمها و پیدا کردن مهاجمان. زمان تصویربرداری بهجای آنکه تمام حواس، معطوف به مصاحبه باشد، بر تأخیر اجارۀ وسایل و به هم خوردن قرار مصاحبۀ بعدی و نهار بچههای گروه و... متمرکز بود. و کاش اینگونه نبود؛ که با حواس جمع، به هر حال، بهتر میتوان گفتوگو کرد!
سعی شده سؤالها به وادی مباحثه کشیده نشود و بیشتر بهانهای باشد برای صحبتهای طرف مقابل. در تنظیم حرفها هم، هر جا نامی به میان میآمد که ممکن بود شخصیتی خدشهدار شود، آن نام و یا آن بخش را حذف کردهایم. دلم میخواست بر مبنای تحقیق چند ساله و از لابهلای حرفهایی که برخی حاضر نبودند به نامشان ثبت شود، مطلبی بنویسم. اما به همین دلیل، آن مطلب اصلاً به روی کاغذ نیامد. و تازه این بهجز محافظهکاری افرادیست که بعضی حرفها را پیش خودشان نگه داشتند و دربارۀ چیزهایی که میدانستند ــ و می دانستیم که میدانستند ــ اظهار بیاطلاعی کردند. در نهایت، چند جملهای از آن اسرار مگو (!) به انتهای سالشمار اضافه شد. گرچه نمیدانیم سند بی ذکر منبع، چهقدر «سند»است!
به اعتقاد نگارنده، اخلاقیات را باید بهگونهای محترم شمرد که به حرمت انسانی و شان شهروندی اشخاص خدشهای وارد نشود. در مورد افرادی چون فروغ هم، که فراتر از چارچوبهای شخص و خانواده و حتی جامعه قرار دارند، معتقدم پرداختن به جزئیات و ناگفتههای زندگیشان تا جایی مجاز است که به شأن دیگرانی که با آنها در ارتباط بودهاند لطمهای نزند. عدم امکان چاپ عکسهای دیگری از فروغ هم که نیازی به توضیح ندارد!
در اینجا، نه به رسم تعارفهای متداول در سراسر این سرزمین پرتعارف و پرتکلف، که از سر ارادتی واقعی، از تمام کسانی که مرا در شکلگیری این کتاب و تهیۀ آنچه گردآمده یاری دادهاند، تشکر میکنم؛ به ویژه از خانم گلوریا فرخزاد، خواهر فروغ، که البته پیشنهاد گفتوگو را نپذیرفت ولی همیشه مهرش شامل حالم بود، چه بسیار و بسیار؛ و از تمام گفتوگوشوندگان، بهخصوص خانم پوران فرخزاد با همۀ لطفش و آقای کاوه گلستان با تمام دوستیاش. همچنین از آقایان حاجبابایی و محمود جوانبخت گرامی، مدیران انتشارات «نگاه امروز» که در ابتدا قرار بود این کتاب را به چاپ برسانند اما مشکلات اجرایی مانع شد و از آقای حمیدرضا اسلامی، مدیر انتشارات «روزنگار» که دو چاپ اول کتاب را منتشر کرد. از آقای احمد زاهدی برای دراختیار گذاشتن گفتوگوی هوشنگ گلشیری، از برادر عزیزم، محمد، برای کمکهایش، از خانمها و آقایان فخری گلستان، رحمان اسدی، خجسته کیا، غلام حیدری، محمد اطبّایی، هوشنگ اسدی، وحید پوراستاد، سهراب خسروی و علیرضا معتمدی برای محبتهایشان... و از دوست گرامی، خانم شهلا یادگارپور، که هم در مرحلۀ تحقیق و گفتوگو یاریام داد و هم با دلگرمیهایش این چرخِ بارها متوقف مانده را از نو به راه انداخت.
***
اکنون آن پسر، این را تنها شروعی میداند برای گفتن ناگفتهها و یافتن نایافتهها. آن پسر آرزو میکند ابراهیم گلستان ناگفتهها را بگوید، آنها که میدانند دانستهها را پنهان نکنند، آنها که خاطرۀ خوشی از فروغ ندارند، نقش وارونه نزنند و از هراسِ جماعتِ سینهچاکِ اسطوره، موافق و رفیق شفیق جلوه نکنند، و آنها که هماره در تلاشند تاریخ را به میل خود جلوه دهند، تعدادشان کم و کمتر شود. شاید که آیندۀ این ملک، به گونهای دیگر رقم خورد. آنگونه که مردمانش تحقیق را از حرفهای خالهزنکی جدا بدانند و بشود خیلی حرفها را گفت، تا به شناخت بهتری رسید.
آن پسر -مثل همۀ دوستداران فروغ- هر وقت به فروغ و زندگیاش نگاه کرده، همه چیز و همه کس را از جایگاه و از نگاه او به تماشا نشستهاست. ولی حالا، مدتهاست ذهنش بدجوری درگیر نکتهایست. «اگر از زاویه ورود به زندگی عاطفی دیگری و از جایگاه مادری به این زندگی نگاه کنیم، این گوشههای زندگی فروغ چگونه خواهد بود؟»
آن پسر، بیش و پیش از هر چیز، فروغ را آدمیزادهای میداند مثل همه آدمیان، با خوبیها و بدیهای انسانی. نه مثل بت و شکل اسطورهای دور از ذهن و نه معصومی دوردست، که انسانی با همه وجوه انسانیاش. این گونه با شناخت و از سرِ دانستن، دوست داشتن هم واقعیتر میشود، بالاتر و والاتر... و حالا آن پسر، آن پسرِ دوستدار فروغ، گمان میکند که دوست داشتنش بالاتر و والاتر شده است.
ناصر صفاریان