دیدن یا ندیدن؛ مساله هنوز این نیست!
ناصر صفاریان
سالها قبل که به فکر مستقل شدن افتادم، نه آنتن ماهواره خریدم و نه حتی آنتن معمولی؛ تا مثلا به کارهای حیاتی برسم به جای تلویزیون دیدن! حالا نه این که در این مدت مشغول آپولو هوا کردن بودم، اما خب اینجوری وقت بیشتری صرف کتاب خواندن و فیلم دیدن میشد. ولی بعدها با ظهور گیرندههای دیجیتالی که روی خود تلویزیون نصب بود، وسوسه تلویزیون دیدن از نوع شبکههای وطنی هم به هر حال کار خودش را کرد. حالا عادت سالهای قبل که همه برنامههای مهم و انتخابی را در خانه پدری یا جای دیگری میدیدم یا میگفتم برایم ضبط کنند، تبدیل شد به تماشای محصولات وطنی در خانه خودم و محصولات غیروطنی در جاهای دیگر.
البته آن دوره جوانی و حس انجام کارهای مهم پشت سر گذاشته شد و حالا خودم را راضی کردهام که تماشای تلویزیون به هر حال یک جور وظیفه است برای آدمی مثل من! گرچه باز هم بیشتر تماشاگر گذری هستم و اغلب مواقع، تلویزیون همین جوری برای خودش روشن است. البته این بجز شبکه آیفیلم است و تماشای مجموعههای قدیمی که بیشتر به دلیل خاطره انگیزیشان دیده میشوند.
نوروز امسال هم جز چند فیلم و کتاب و کمی وقت گذاشتن برای تحقیق یک مستند، بیش ترین زمان به چرخیدن میان کانالهای مختلف گذشت. تقریبا هر چیزی که را که نشان میدادند دیدم؛ از سریالهایی که به نظرم «زعفرانی» در میانشان قابلتحملتر بود، تا فیلمهای شبکه مستند که در قیاس با شبکههای دیگر، تروتازهتر به نظر میرسید و نشان میداد مدیران جدید این کانال در رقابت با رقیبان خارجی خیلی به تکاپو افتادهاند. ولی جز این تکاپوی قابل احترامی که هنوز تا رسیدن به شکل و شمایل حرفهای فاصله دارد، در تولیدات هیچ یک از شبکههای دیگر شاهد تلاشی برای جذب مخاطبِ روآورده به شبکه های غیروطنی نبودیم. حتی دو برنامه مهم طنز، یعنی «خندوانه» و «دورهمی»، که مثلاً قرار بوده نقطههای اوج امسال باشند، در مقایسه با گذشته خودشان و سازندگانشان پایینتر بودند؛ البته با در نظر داشتن این که «دورهمی» با توجه به نقش محوری مهران مدیری در تولید آن، به هر حال از «در حاشیه2»، کار قبلی همین گروه، بهتر است. این هم البته امتیاز مهمی نیست و تقریبا هر محصولی میتواند از «در حاشیه2» بهتر باشد!
در ساخت سریالها هم «معمولی بودن» شاید بیش از هر چیزی جلب توجه میکرد. فاجعهای در کار نبود و با بالا رفتن و قابلتحملتر شدن سطح کارگردانی و بازیها، سریالها در نگاه اول و با تماشای بخشی از آن، بهتر از سالهای گذشته به نظر میرسیدند؛ ولی مشکل همیشگی فیلمنامه و کشدادن و جلو نرفتن قصه به دلیل تکرار موقعیتها و ماجراهای یکسان و مشابه، بیننده را به پیگیری ترغیب نمیکرد. این مشکل هم در طنز مدرنتری مانند «بیمار استاندارد» وجود داشت و هم در طنز همهپسندتری مثل «زعفرانی». یعنی شخصیتی ساخته نمیشد که دل بدهی به او و همراهیاش کنی؛ یعنی ماجرایی خلق نمیشد که نگرانت کند و کنجکاو و پیگیر نگهت دارد؛ معمولی بودن هم یعنی همین.
لابهلای این معمولیهایی که اصلاً نمیشد فهمید دلیل ساخته شدنشان چه بوده و قرار بوده چه هدفی را دنبال کنند، جذابیت اصلی مربوط به فیلمهای سینمایی ایرانی بود که از شبکههای پرتعداد سیما پخش شد. بی آن که آماری رسمی وجود داشته باشد، با نگاهی به جامعه و با توجه به واکنش مخاطبان در زیرنویس برنامهها و اشارههایی در خود برنامههای سیما و چنین مواردی، میتوان فهمید مثل همیشه توجه به فیلمهای ایرانی بیشتر بوده و بینندگان ترجیح میدادند فیلم ایرانی تماشا کنند تا نسخههای خارجیای که چندان اعتمادی به جرح و تعدیل آن ندارند. از «تحفه هندی» که روزی با سروصدا از پرده سینماهای کشور پایین کشیده شده بود، تا «رژیم طلایی» که پخش آن از تلویزیون عجیب به نظر میرسید، انباشته پروپیمانی بود که اغلب از شبکههای تازه تفکیکشده تهران و پنج پخش میشد و البته ساعت پخش مناسبی نداشت و در مقایسه با برنامههای اصلی یعنی سریالهای نوروزی خیلی به چشم نمیآمد. حضور ایرج قادریِ حذفشده از تلویزیون در این سالها، با فیلم «پاتو زمین نذار» و پخش مجدد سریال «آشپزباشی» که به معنی پایان ممنوعیتِ طولانیمدتِ فاطمه معتمدآریاست هم نشانههای دیگری از تلاش برای تغییر شرایط به نفع جذب بیننده بیشتر بود.
اتفاقی که شاید در روزگاری دیگر خیلی مهم تلقی میشد و حالا از فرط معمولی بودن اصلا به چشم نیامد چه رسد به تبدیل شدن به یک اتفاق، حضور همزمان چند مجری ممنوعالفعالیت در شبکههای مختلف بود. از علی ضیای تازه ازممنوعیتدرآمده و «فیتیله»ایهای ممنوعشده در چند ماه قبل، تا مشهورترین چهرههای حذفشده تلویزیون در این سالها: ژیلا صادقی، فرزاد حسنی و رضا رشیدپور. شاید تصمیم گیرندگان سیما تصورشان این بوده که با توجه به برنامه اینترنتی و غیررسمی رشیدپور در ماههای گذشته و دیده شدن بحثهای جنجالی آن در شبکههای مجازی، این بار و این جا هم چنین اتفاقی رخ خواهد داد. ولی مساله اصلی که معمولا مغفول میماند یا جدی گرفته نمیشود، محتوای برنامههاست، یعنی همان عامل اصلی جذابیت. حالا نه فقط شکل ظاهری برنامه رشیدپور، که کپی برنامههای پرمخاطب غیروطنی، از «شبکوک» گرفته تا انواع مسابقات آشپزی و حتی برنامههای تحلیلی با موضوع سیاسی، چیزی برای جذاب بودن نداشتند. دلیلش ساده است؛ خیلی ساده. تصمیمگیرندگان سیما کارشان شده این که ببینند کدام برنامه آنطرفی گل میکند و بیننده دارد، تا به سرعت نمونهاش را بسازند. حاصلش هم کپیهاییست که جذابیت برنامه اصلی را ندارد. چون فقط لایه ظاهریاش حفظ شده و برنامه را به اسم بومیسازی، عملا از تمام مولفههای جذابی که باعث جذابیت نسخه اصلی بوده تهی کردهاند.
بد نیست و حتی لازم است مدیران سیما نگاهی به جامعه و مخاطبان برنامههاییشان بیندازند. نه مثل من که معتقد بودم تلویزیون بهکلی ارزش وقت گذاشتن ندارد، ولی واقعیت این است که روزبهروز به تعداد کسانی که اعتقاد پیدا میکنند تلویزیون ایران به درد تماشا نمیخورد افزوده میشود؛ همان بینندگانی که کانال دلخواهشان برای تماشا، از شبکههای وطنی به شبکههای آن طرفی تغییر میکند. انکار این بینندگان و چشم بستن به روی واقعیت، نتیجهاش میشود همین برنامههای نوروزی که در مهمترین و بهترین زمان سالانه، شاهد تولیداتی بودیم که دیدن و ندیدنش هیچ فرقی نداشت- تازه اگر پای هدر دادن وقت را وسط نکشیم. دیدن یا ندیدن، مهمترین مساله برای هر مدیری با این مسئولیت است؛ ولی متاسفانه به نظر میرسد چنین چیزی اصلا موضوعیت ندارد.
به همین دلیل اگر جذابیتی هم در نوروزِ تلویزیون ایران وجود داشت، یا مربوط به نمایش فیلمهای سینمایی تماشاگرپسندی مثل «خط ویژه» بود و یا پخش مجدد سریالهای ماندگاری مانند «هزاردستان» و «روزی روزگاری». این طوری میشود که مدیریت جدید صداوسیما در ایجاد جذابیت موفق جلوه نکرد و در مقایسه با نوروزهای دوره مدیریت قبلی هم پایینتر ایستاد، چه رسد به رقابت با شبکههای آن طرفی... و همین طوری میشود که حالا در اولین نوروزِ پس از چهل سالگی، دلم میخواست همان جوانی بودم که تلویزیون خانهاش اصلا آنتن نداشت تا وقتش را هدر ندهد!
ماهنامه فیلم- اردیبهشت 1395