|
|
|
|
از وقتی یادم میآد، گاهی ریش داشتم و گاهی نه. دلیلش هم بیشتر از اون که خودم باشم دیگران بودن! تعداد اونایی که میگن ریش بهم میآد تقریبا برابره با تعداد اونایی که میگن ریشم رو بزنم بهتره. خلاصه هیچ وقت نفهمیدم!
اولین جایی که عکسم مدام کنار نوشته چاپ می شد، "هفته نامه مهر" بود. تقریبا هر هفته مطلب داشتم و در بعضی شمارهها هم دو تا و گاهی سه تا. این باریشی و بیریشی هم شده بود ماجرا. خودم که هیچی، حالا مساله این بود که خوانندهها نامه میدادن و میپرسیدن این بالاخره ریش داره یا نه! شده بودم یه آدم التقاطیِ مطلق!
البته اون موقع هم مث الان، جزو اعضای هیچ باشگاه صد در صدی نبودم؛ مثلا هم از مهرجویی و کیارستمی خوشم میاومد هم از حاتمیکیا و ملاقلیپور. صفحهبند هم هوشمندی به خرج میداد و به صلاحدید خودش، نوشتهام درباره ملاقلیپور رو با عکس ریشدار صفحهبندی میکرد و یادداشتم درباره کیارستمی رو با عکس بیریش! گذشته از خود مطلب، این بود و نبودِ ریش هم خیلی مهم بود در واکنش برخی خوانندهها که نامه مینوشتن؛ طوری که انگار کل شخصیت من و نوع نگاهم در همین ریش بود و بس.
بعد دیگه مشکل به این شدت و حدت نبود تا همین دوره اخیر. وقتی نشد به مقاومت چندساله خودم در برابر فیسبوک ادامه بدم و بعد هم شبکههای اجتماعی دیگه، این ماجرای قدیمی دوباره شروع شد! عکس با ریش، عکس بی ریش، خودِ با ریش، خودِ بی ریش،... و این که این ریش، گاهی برخی رو میبره یه جاهایی...! دوستانی که «خون پاک آریایی» توی رگشونه و کافیه فقط یه تهریش ببینن... ربط دادن به قدرت و توان موشکی و... خب احساس مسئولیت میکنن دیگه! یه عده هم هستن که در مقابل، احساس تکلیف میکنن و خب اتفاقا تکلیف باهاشون روشن تره. اینا هم کافیه کراوات ببینن تا شروع کنن!
ولی خب من اینم. همینِ همین. نه ریشم برای اوناست و نه کراواتم برای اون یکیا. بامزگی ماجرا هم اینه که هر دو گروه فقط در موضع تخاصم قرار دارن و هیچ وقت نمیآن به خاطر تشابه، بنده رو در مواهب و مزایای ریش یا کراوات سهیم کنن! در واقع، شدهام مصداق عینیِ «نه به مسجد بَرَدَم شیخ و نه در دِیر کشیش»! ظاهرا همیشه فقط طرفِ مقابله که آدم رو میبینه! انگار احساس مسئولیت و احساس تکلیف فقط در جنگ و مبارزه خلاصه میشه در این مملکت!
ولی خب با همه این احوال، این رو ترجیح میدم به هر مدل دیگه ای. مرد باید هم ریش داشته باشه هم کراوات!
ناصر صفاریان
11 مرداد 1393
|
|
|
|