نوشته ها



 

بهمنِ دو سال پیش، در گفت‌وگو با روزنامه «هم‌میهن»، درباره فروغ فرخ‌زاد گفته بودم:
«فروغ به نوع دیگری از زیستن رسیده بود و دوست داشت آن‌ طور زندگی کند، اما برای آن‌طور زندگی کردن با سدهایی مواجه بود که یکی از آنها سنت و دیگری نگاه مذهبی حاکم بر جامعه بود. فروغ با بیان حرف خود در مقابل این موارد، انسان معترضی به‌نظر می‌رسید. در حالی که اگر در جامعه‌ای دیگر می‌زیست یا در دورانی دیگر در همین جامعه، شاید چنان سدهایی در برابرش وجود نداشت و آن‌چه انجام می‌داد نه اعتراض، که گونه‌ای از زیست عادی بود. او بی آن که تصمیم بگیرد مبارزه کند، زندگی می‌کرد؛ حتی اگر این زندگی به چشم ما مبارزه بیاید.»
 
چند ماه قبلش، در شهریور، مهسا امینی سفری آمده بود تهران و با پوششی در قیاس با چهارچوب‌های معمولی هم معمولی، جرم‌انگاری شد و شد آن‌چه نباید می‌شد. دخترجوانی را در اوج زندگی به مرگ رساندند و شد نشانِ اعتراض و عصیان. حال آن که او فقط داشت زندگی‌اش را می‌کرد. ادامه‌اش هم ابتدایش توسط زنانی رقم خورد که می‌خواستند زندگی‌ کنند. زندگیِ دل‌خواهی که حاکمیت راهش را بسته بود. خواسته‌ای معمولی. همان که خلاصه‌اش شد ترانۀ «برای» و جان کلامش که از «حسرت یک زندگی معمولی» می‌گفت.
 
حالا دو سال بعدِ آن اشاره‌ به فروغ و دو سال و چند ماه بعدِ آن به مرگ رساندنِ دختری در اوج زندگی، همین چند روز پیش، ویدیٔویی منتشر می‌شود از مراسم انجمن طراحان داخلی ایران در کتاب‌خانه ملی.
مثل هر آن‌چه مخالفتِ حاکمیت با هرچه «زندگی» و هرچه «عادی» و هرچه «طبیعی» است در این سال‌ها و اصلا در همۀ این سال‌ها، این بار هم بی‌فاصله و سریع، خبر برخورد پشتِ برخورد می‌رسد با همه و همۀ برگزارکنندگان که خلاف کرده‌اند و بی‌قانونی کرده‌اند و...
ویدیٔو را که نگاه می‌کنی، همه چیز و همه جایش عادی و معمولی و طبیعی است. پوشش و رفتاری طبیعی در مراسمی معمولی و در فضایی عادی. همه چیز برآمده از زندگی و خواستِ حداقلیِ زیستنِ آدمی‌زادی. ولی خب، سد که بگذارند جلوی زیستن و زندگی، انگار همه دارند عصیان می‌کنند و کارِ همه می‌شود شکستنِ آن چیزی که اسمش را گذاشته‌اند قانون. ولی مساله این‌جاست که این‌ها وآن‌ها و من و ما، فقط داریم زندگی‌مان را می‌کنیم. روزگارمان را چنان کرده‌اند که زیستن‌ِ درست در هر قدم، شده است عینِ مبارزه و شکلِ اعتراض. وگرنه مساله، زندگی است با اعتقادِ درستِ «خود بودن». زنده‌باد زندگان و زندگی، نه هر زنده‌ای و هر زنده‌بودنی...
 
 
 
ناصر صفاریان
هفده/ اسفند/ چهارصدوسه