نوشته ها



 
 
1386، چنین دیشبی، به دعوت موسسه فرهنگی شناخته شده ای، عازم آمریکا شدیم

اول احضارمون کردن و تهدید که نباید بریم. بعد که احضار رو علنی کردم و رسانه ای شد، دعوت مون کردن و تجلیل که نمی ریم! شربت و شیرینی و لوح تقدیر و 10 تا سکه. شربت رو نوشیدیم و شیرینی رو خوردیم و لوح رو برای یادگاری گرفتیم، ولی 10 تا سکه رو برگردوندیم. مدیر تجلیل کننده گفت: «یادتونه یه بازی بود "گرگم و گله می برم/ چوپون دارم نمی ذارم"؟ الان هم عینِ همونه. می خوان شما فرزندانِ این مملکت رو ببرن؛ ولی نگران نباشید؛ ما مواظب تون هستیم!»
       همون لحظه تصمیم خودم رو گرفتم. به هر حال، همیشه هم گوسفندها حرف گوش کن از آب در نمی آن! با وجودی که موقع برگشتن به ایران، توی فرودگاه گذرنامه مون رو گرفتن و معرفی شدیم به دادگاه انقلاب و تا سال ها تبعاتی داشت این ماجرا، ولی اگه همون زمان بود و همون دعوت بود و همون تهدید، باز هم می رفتم؛ با یه تفاوت البته! این دفعه اون 10 تا سکه رو هم از اون مدیر تجلیل کننده می گرفتم، بعدش می رفتم!

 

ناصر صفاریان- 14 خرداد 1393