درباره



 

پخش ویدئویی چند فیلم مستند

ناصر صفاریان

                

تهیه‌کنندگی و ماجراهایش آن قدر از روحیاتت دور بود که  فکرش را نمی‌کردی تهیه‌کننده هم بشوی، حتی برای فیلم خودت و حتی در فضای بسیار محترمانه‌تر و فرهنگی‌تر سینمای مستند. ولی خب وقتی تهیه‌کننده پیدا نکنی، تهیه‌کننده هم می‌شوی. و وقتی کارت تمام شد و توانستی بروی و بیایی و مجوز نمایش فیلمت را بگیری، باید کسی پیدا شود که نشانش دهد. بالاخره برای مخاطب ساخته‌ای و باید برسد دستش. حالا چه کسی برساند و چه‌گونه؟ امکان نمایش سالنی که نیست؛ می‌ماند نمایش خانگی و نسخه ویدئویی. از رسانه‌های ویدئویی که همه‌شان هم عنوان فرهنگی دارند، کسی برای مستند پا پیش نمی‌گذارد. پس باید خودت هزینه های طراحی و تولید نسخه نمایش خانگی را فراهم کنی. پول جور می‌کنی و بعد می‌مانی با فیلم‌‌هایت. چه کارش باید بکنی؟ باید پخش‌کننده پیدا کنی. تو که پخش‌کننده نیستی. توی فلان باند و بهمان دارودسته پخش  نیستی.... ناگهان به خودت می‌آیی و می‌بینی پژوهش‌گری، کارگردانی، تهیه‌کننده‌ای، پخش‌کننده ای؛ و چاره‌ای نداری جز تن دادن به این اجبار نادلنشین همه‌کارگی!

**********

          این قصه سال هشتاد و هشتادویک است. اولین مجوز صادرشده برای شخص حقیقی. اولین فیلمم به همین شیوه و از طریق سپردن بخش اجرایی کار به یک پخش‌کننده‌ حرفه‌ای موسیقی وارد بازار شد، با گشایش راهی در کتاب‌فروشی‌ها. فیلم‌های بعدی‌ام هم به همین شکل و از همین راه به دست مخاطب رسید. این‌گونه شد که ده فیلم به کارگردانی/ تهیه‌کنندگی من و دو فیلم به تهیه‌کنندگی من پایش به بازار باز شد. اولین عنوان ها که درباره فروغ فرخ‌زاد بود، به دلیل استقبال خوب، خیلی زود کپی‌سازی شد و نسخه‌های غیرقانونی‌اش همه جا را از کنار خیابان تا خود مغازه‌ها پر کرد و فروش را نه متوقف، که از رونق اولیه انداخت. برای کسی هم مهم نبود تا پی‌گیر و معترض شود.

          جز مشاوره و معرفی و حتی انجام و پی‌گیری عرضه ویدئویی فیلم‌های چند دوست از همان طریق و در همان مرکزهای فروش، چند سال بعد، دوباره همان مسیر تکرار شد. این بار به عنوان عضوی از هیات مدیره انجمن مستندسازان، به همراه ابراهیم مختاری و علی‌رضا قاسم‌خان، شدیم کارگروه نمایش خانگی انجمن. دوباره همان حرف‌ها و دوباره همان نگاه. موسسه‌های ویدئویی نگاه دودوتاچهارتایی داشتند و بس. وقتی نشد، پیشنهاد دادم تعدادی از فیلم‌های دوستان را به همان شیوه فیلم‌های خودم وارد بازار کنم. با مشاوره با فعالان حوزه نشر موسیقی و کتاب، قراردادها برمبنای مناسبات این دو بازار تنظیم شد و گویی من شدم صاحب انتشارات و دوستان هم نویسنده. رفتارِ مالی‌ام البته منظم‌تر از این دو بازار بود و از همان روز امضای قرارداد و روز ورود فیلم‌ها به بازار، چک‌هایی هر چند با رقم نه چندان بالا به طرف مقابل پرداخت شد؛ یعنی همان آرزوهایی که همیشه در دل خودم بود و کسی عمل نکرده بود. بهمن 90 پنچ عنوان و تیر 91 سه عنوان در مجموعه‌ای به نام «هوای تازه» به بازار آمد و یک فیلم هم بیرون از این مجموعه.

         فروش فیلم‌های خودم که خیلی بهتر بود باعث می‌شد دیگر فیلم‌ها هم بتواند چرخش مالی داشته باشد، وگرنه نشدنی بود. نه فقط به خاطر جذابیتِ اسمیِ فروغ، که به خاطر شخصیت‌محور بودن اغلب فیلم‌هایت بود و از دل این تجربه اخیر هم به یقین رسیدی که جز مخاطب خیلی خاصی که دنبال یک فیلم خاص می‌آید، مخاطب عم موضوع‌های روشن‌فکری، همین طوری و نادانسته سراغ فیلم مستند نمی‌آید، وقتی نداند درباره چیست و چه چیزی عایدش می‌شود از تماشایش؛ به همین خاطر در همین مجموعه «هوای تازه» هم بالاترین فروش مربوط به فیلمی بود ساخته جوان‌ترین کارگردان‌های این مجموعه و ناشناس‌ترین‌شان، ولی درباره نام مشهوری به اسم بهمن جلالی. گرچه در قیاس با تیراژ کتاب و بازار کتاب، تعداد 1300 تا 2000 تایی فیلم‌ها بد نبود و فروش این تیراژ در زمان تقریبی سه‌ساله خوب هم به نظر می‌رسد، ولی خب به هر حال نمی‌شد این فعالیت را اقتصادی دانست تا بشود از دل سودش، کار را ادامه داد.

          در واقع با وجود تک‌فروشی و استقبال قابل قبول، نمی‌شد بر تک فروشی تاکید کرد و بدون خرید تعداد بالا توسط مراکز فرهنگی و خاص و بی‌حمایت به ادامه‌اش فکر کرد. همان طور که در منوی دی‌وی‌دی‌ها هم نوشتی: «مجموعه «هوای تازه» تلاشی‌ست برای نمایش مستندهای دیدنی سینمای ایران. مستندهای مستقل، غیرسفارشی و غیرحمایتی. نگاه مبتنی بر مناسبات اقتصادی بازار و راه ندادن به سینمای غیر تجاری (مستند، کوتاه، تجربی و حتی فیلم سینمایی مخاطب خاص) در شرایط کنونی، هر اتفاقی از جنس فرهنگ را به بیرون از دایره شبکه های ویدیویی سوق می‌دهد. همین است که این «نخستین مجموعه مستقل سینمای ایران» با استفاده از مسیر و مرکزهای فروش کتاب و موسیقی عرضه می شود.

         همه چیز هم بی حمایت بخش دولتی یا حامی خصوصی اتفاق افتاده. بی تکیه بر بازوهای اقتصادی و حمایتی شبکه‌های ویدئویی. بی وجود سوبسید، آگهی و اسپانسر که کمک کند قیمت در حد فیلم‌های سوپرمارکتی باشد. پایین بودن تیراژ هم باعث شده هزینه‌ها به جای این که بر تعداد مثلا  300 هزار نسخه سرشکن شود، بر تعداد حدودا 1300تایی تقسیم شود و طبیعی‌ست که قیمت بالاتر برود. با این حال، در قیاس با بازار موسیقی و فیلم‌ها و آلبوم‌های این عرصه، قیمت گران نیست و نه تنها معقول، که میزان حداقلی این بازار است. اگرچه افسوس‌مان باقی‌ست که کاش برای این‌گونه کارهای غیرتجاری، حمایت‌هایی در نظر گرفته می‌شد. نه بیش‌تر، که به همان اندازه فیلم‌های سینمایی برآمده از دنیای تجارت.»

*********

          روزی که حرف‌های رییس سازمان سینمایی را در رسانه‌ها خواندی، که مانند کشفی جدید، از مدیران  مرکز گسترش سینمای مستند خواسته بود فیلم‌های‌شان را دی‌وی‌دی کنند و به بازار بفرستند تا مردم به جای شیرینی و شکلات، مستند به هم هدیه دهند، به فکرت افتاد سری به ایشان بزنی و بگویی پیش از این چنین اتفاقی افتاده. با کلی در نوبت ماندن و در نهایت به لطف آشنایی با یکی از دوروبری های ایشان به دیدارش رفتی و 23 عنوان مستندی را که به بازار عرضه کرده بودی یکی‌یکی گذاشتی روی میز و رییس سازمان سینمایی را متعجب و متجب‌تر کردی: «همه را خودتان منتشر کرده‌اید؟! با سرمایه‌ شخصی؟! بدون حمایت دولتی؟! حتی بدون اسپانسر بخش خصوصی؟! و تازه به صاحبان آثار دیگر هم پول‌شان را داده‌اید!؟»

        از آن جا که آمدی بیرون، آقای دکتر قول حمایت داده بود؛ قول خرید تعدادی از عنوان‌ها برای مراسم و هدایای وزارت‌خانه. یک سالی طول کشید تا یکی از مدیران سینمایی تماس گرفت و خبر داد آقای دکتر دستور خرید 1000 بسته «9مستند» را داده. بعد هم تماس مدیر مالی سازمان سینمایی و... بالاخره اتفاق افتاده بود و فیلم ها را برای جشنواره فجر می‌خواستند که دو سه هفته بیش‌تر به شروعش نمانده بود. تنظیم قرارداد خرید و دریافت مبلغ اولیه آن‌قدر طول کشید که خودت بلند شدی رفتی آقای دکتر را ببینی و او هم خیالت را راحت کرد و گفت روال اداری کمی طول می‌کشد اما خیالت از پرداخت و همه چیز راحت باشد. رفتی و سفارش را آماده کردی... و هنوز باورت نشده که وقتی کلی خرج کردی و پول طراحی جدید و بسته‌بندی جدید و کاغذ و چاپ و تولید 9000تا سفارش آماده شد، نه فقط کسی جلو نیامد تحویل بگیرد، که همه دود شدند و رفتند هوا و کسی جوابت را نداد. از دوستان فیلم‌سازِ طرف قرارداد هم که قرار بود از دل همین سفارش مبلغی نصیب‌شان شود به هر حال، جز دو نفر، کسی نه به قصد راه‌جویی، که حتی به نیتِ هم‌دلی، اصلا به روی خودش نیاورد چنین شده است. اهل گردن کج کردن و پشتِ درِ اتاق نشستن که نبودی، ولی در نهایت، 21 بهمن 93 نامه‌ای خطاب به آقای دکتر نوشتی و به دبیرخانه سازمان سینمایی دادی. با گله از این که داشتی زندگی‌ات را می‌کردی و خودشان بودند که سفارش دادند. شماره ثبت آن نامه بی‌جواب هم به یادگار ماند پیشت.

          اما نتیجه ضرر مالی‌اش این بود که بعد از چند ماه امروز را به فردا رساندن که شاید فرجی شود، به این نتیجه رسیدی رها کنی ماجرای عرضه و پخش و همه چیز را. فیلم‌های دیگران را به موسسه بتهوون سپردی و دوستان را به آن‌جا وصل کردی و در انبار مانده‌های این عنوان‌ها را هم به قیمت کارخانه به همان جا رساندی با دریافت ماه‌ها بعدِ مبلغی که ماه‌ها قبل داده بودی... دیگر پول‌های رفته هم که رفته بود دیگر. خودت ماندی و این که اصلا فیلم‌های خودت را هم حالا که موسسه بتهوون قصد ورود به بازار مستند کرده بدهی به همان جا و خلاص شوی از همه چیز یا نه. هنوز در این تصمیم و در این بازار خراب مانده‌ای و نمی‌دانی چه کنی. ولی این را می‌دانی و خوب می‌دانی که تجربه تلخی ماند از آن شور و شوق اولیه و این «حمایت» آخر کار و پیچیده شدن تومار ماجرایی که اصلا نفهمیدی چرا و چگونه سایه‌اش افتاد روی کار  وزندگی‌ات. تو که داشتی زندگی‌ات را می‌کردی...

 

ماه‌نامه فیلم

بیست/ آبان/ نودوپنج