روایتی که مسعود بهنود از عقد شرعی فروغ و گلستان میگوید -و مثل همیشه خوب میگوید- خفیفترین بازخوردش بهتیستسنگین. هنوز منبعی، سندی، چیزی پیشِ روی ما نیست؛ ولی نظر به این که هیچ کس در این چند سال، این همه با گلستان دمخور نبوده و گلستان در مقابلش راحتتر از همه سخن گفته، نخستین حدسی که به ذهن میرسد، تعریف ماجرا توسط خود گلستان و با رضایت خود اوست. این که میگویم، حدسیست براساس رابطه این دو تا آنجا که عیان بوده و اعتمادی که تا امروز بوده است. اصل ماجرا چه بوده هم، هر چه هست، باید به منبعش رسید. وگرنه، به شخصه، بسیار بعید و عجیب میدانم بهنود، بی توجه به دوستی و اعتماد گلستان، روایتی داستانگونه و عاری از هر شنیدهای، منتشر کرده باشد.
حالا که هنوز منبع و ماخذی در کار نیست و ابراهیم گلستان هم به عنوان منبع حی و حاضر ماجرا واکنش علنی و عیانی نشان نداده، و حالا که کتاب «فروغ فرخزاد: زندگینامه ادبی» پروفسور فرزانه میلانی هنوز در دسترس همه نیست، بد نیست ذکری از نظر چند سال پیش ابراهیم گلستان که در این کتاب آمده است:
«-زناشویی از نظر شما یعنی چه؟
-خب به هر حال یک جور کنترات اجتماعی است برای خاطر این که زندگی را منظم بکنند.
-فروغ دلش نمیخواست با شما ازدواج کند؟
-به خاطر با هم زندگی کردن، داشتن یک نوع امنیت عمومی، ولی ایدهال یک زندگی مشترک فلان به کلی، هیچ وقت. اگر هم یک وقت او گفته باشد –که یادم نیست- من قبول نمیکردم. نه که نمیخواستم باهاش زندگی کنم، برای خاطر این که اصلا آدم وقتی از یک کاتگوری خارج بشود، دیگر احمقانه است که یک کاتگوری معادلش یا موازیاش را بخواهد امتحان کند. اصلا من با conception (نهاد) ازدواج موافقت ندارم. ازدواج چیز خیلی وحشتناکی است. ازدواج یک کنترات اقتصادی است که بین دو نفر انجام میگیرد؛ ارتباطی به عشق و علاقه و محبت و دوستی ندارد. یک کنترات است.»
آن چه بهنود تعریف میکند عقد شرعیست میان فروغ و گلستان؛ چیزی که در عرف متفاوت است با ازدواج؛ و فارغ از مرزهای عرف و شرع، معنی این عقد شرعی، با انتظار مخاطبان این دو نفر از بینش و منششان متفاوت جلوه میکند، حتی اگر پای بزرگان و برای بزرگان وسط باشد. پس بهت حاصل از شنیدنش برقرار میماند در مورد فروغی که از شعرش میتوان نمونه آورد در دل ندادن به این قاعده و در مورد گلستانی که به صراحت چنین میگوید.
طبیعیست که یا باید بهنودِ خوشروایتِ خوشقلم منبعش را برای چنین مهمی عیان کند یا خود گلستان به میان آید و بر روایتی چنین مهم صحه بگذارد. پایان این روایت، باید چنین چیزی باشد.
ناصر صفاریان
ده/ آذر/ نودوپنج