لیلی فرهاد پور
«نخستین بار آن ها برای یهودیان آمدند و من سخن نگفتم، چرا كه یهودی نبودم، سپس برای كمونیست ها آمدند و من سخن نگفتم، چرا كه كمونیست نبودم، برای اتحادیههای كارگری بازگشتند و من سخن نگفتم، چرا كه از طرفداران اتحادیههای كارگری نبودم و وقتی آنها برای من آمدند، هیچ كس نمانده بود كه برای من سخن بگوید».
برگرفته از «ظلمت در نیمروز»
○ سه چهارسال پیش بود. یكی از دوستان روزنامهنگارم قرار بود به منزل ما بیاید. ساعت مقرر نیامد و خبر هم نداد. چند روز بعد او را دیدم، مضطرب بود. داستانی برای من گفت كه تا به امروز جرأت بازگویی آن را به غیر نداشتم. به دفتر روزنامهاش مراجعه كرده و گفته بودند می خواهند با او صحبت كنند، خصوصی. چشم هایش را بسته و به جایی برده بودند، رو به دیوار. از دوستانش پرسیده بودند و از گرایش های سیاسیش و بعد شماره تلفنی به او داده بودند كه در صورت لزوم! با آن تماس بگیرد. خانواده و نزدیكانم مرا از رابطه با این دوست بر حذر داشتند كه: «سری كه درد نمیكند دستمال نمیبندند.»
○ مهر ماه 77 بود روزنامه «جامعه – توس» را مهر و موم كرده بودند. مدیران در زندان بودند. هنوز صدای دیگری آن چنان كه باید، نبود. «صبح امروز» و «خرداد » هنوز منتشر نشده بودند. همكاران ما مثل قوم فاجعه زده در گوشه خانهها كز كرده بودند. به قول یكی از آنان كه میگفت: مثل زلزله زدهها كه همه خانواده خود را گم كردهاند، گوشه خانه روز را شب میكردم. از قول روزنامهنگار دیگری شنیدم كه میگفت: اصلاً در روزنامه «جامعه» و «توس» كار كردن یعنی انگ خوردن، باید از آنان دوری كرد.
○ اواخر پاییز 77 بود. برای كاری به خیابان گاندی رفته بودم. احمدرضا احمدی كنار باجه روزنامهفروشی ایستاده بود. غمگین و بی آنكه شوخی های متداولش را داشته باشد. فروهرها را كشته بودند، جنازه مختاری تازه پیدا شده بود و پوینده هنوز گم بود. لیست سیاه 180 نفری دست به دست میشد اما بسیاری میگفتند دگراندیشان را حذف میكنند، بقیه بی خود هراسان هستند. به خودیها كار ندارند، به روزنامهنگاران هم.
○ زمستان 77 بود. ناصر صفاریان منتقد سینما از بازجویی خود به وسیله افراد ناشناس گفت برخی گفتند كه نه سر پیاز است و نه ته پیاز، ممكن است بزرگ نمایی كند. به دفتر روزنامه« نشاط » آمده بود با پدر كهنسالش. جدی نگرفتیم. نویسنده روزنامه« سلام »بود.« سلام» هم مورد بغض بود. میگفتند این كارها برای فشار آوردن به روزنامه« سلام» است. به بقیه كاری ندارند.
○ترور كردند. خودی را. فرزند انقلاب را. تقصیر بر گردن عوامل خودسر افتاد. خود سر و محفلی. چند جوان بیكار. برخی میگفتند به جان خودشان افتادند. برخی میگویند با چپیها كار دارند. به لیبرال ها و كم خطرها كاری ندارند. برخی میگویند: دیگر به دگراندیشان كاری ندارند. برخی می گویند: حجاریان اگر مورد سوء قصد قرار گرفت به خاطر جایگاه سیاسی او بود نه به خاطر روزنامهنگار بودنش. به روزنامهنگاران كاری ندارند.
○ محمد قوچانی روزنامهنگار است.در روزنامه ما نه اتاق كاری جداگانه دارد و نه سمتی سوا. اگر یادداشت با نام مینویسد خبر هم مینویسد. گزارش هم تهیه میكند، صفحه میبندد، به دنبال عكس و تیتر، برای مطلب صفحه از صبح تا شب مثل بقیه در روزنامه میدود. همین جا در تحریریه«عصر آزادگان» در كنار همه ما نشسته است. سر برج و آخر برج را می شناسد. كرایه خانه دارد. تاكسی و اتوبوس سوار میشود.او را به بازخواست فرا خواندهاند. دیروز صبح رفته بود. بدون احضاریه، برای گفت و گویی كه دوستانت كیستند و گرایش سیاسی تو چیست و از كجا منابع خبری خود را مییابی. اگر چه چشمهایش را نبسته بودند و رو به دیوار نشانده بودنش، اما وقتی از عوامل رادیو تلویزیون نمیپرسند «منابع آگاه» شما كه بودند، معلوم است كه چشمان خود را بستهاند و نكند سرچشمه ترور كور از همین چشمان بسته جاری شود.
روزنامه «عصر آزادگان»- 11 فروردین 1379