نوشته ها



 

 دریغ از دستِ کوتاه و نخلِ بلند

 

کاش می‌فهمیدی
در خزانی که ازین دشت گذشت
سبزه‌ها باز
چرا زرد شدند

 

در خراب‌آبادِ مرگ‌آبادِ این زمانۀ پردرد و در چنین دورۀ شب و روز و هنوزِ ما، کیومرث منشی‌زاده هم رفت. این سال‌ها کم‌تر به جمعی آمد و بیش‌تر در تنهاییِ خودش بود و با خودش. مدتی گرچه کوتاه هم به حرفِ بابِ طبعِ روزگارِ حاکم کشانده بودند، این عضو موسس کانون نویسندگان را ... تا به رفتن رسید و از صدقه سرِ آسایش و سلامتِ موج‌درموجِ این روزهایِ این سرزمین، او هم با سکته رفت. شاعرِ شهره به «شاعر ریاضی» و ابداع‌کننده «شعر رنگ» و شاعرِ اهلِ طنز، در دانشگاه‌های آمریکا و فرانسه و ایران درس خوانده بود و بسیار خوانده بود: فلسفه، ریاضی، فیزیک، حقوق... و شعر می‌گفت و خوب می‌گفت... و چه دل‌نشین می‌گفت شاعرِ شوریدۀ اهلِ حسرت، از این همیشه‌جاودانِ این ملک، از این نبودن، از این نرسیدن و از این نشدن‌‌:

یک روز پل را یافتم

پل بود، اما

آن سوی پل دیگر برای من در آن روز

بیهوده چون این سوی پل بود

 

ناصر صفاریان

بیست‌و‌هشت/ فروردین/ نودوشش