آن سالها، نه از جشنهای آغاز سال تحصیلی به شیوه این سالها خبری بود و نه در دوره جولان معلمهای امور تربیتی اصلا میشد به چیزی جز «شعار هفته» و مرگ بر این و مرگ بر آن و سخنرانیهای ایدئولوژیک و نماز جماعت اجباری و به راهپیمایی
بردنِ زورکی فکر کرد.
به یاد آن مِهرهای بیمِهر، چند جمله از مقدمه کتابم، «آیههای آه»:
"نخستین سالهای دهه شصت بود. دوره دبستان را میگذراند. دلش میخواست هرچه زودتر بزرگ شود. هرچند كه بعدها پشیمان شد و فهمید دنیای بزرگترها چهقدر تلخ و تیره و بیرحم است. دفترچهای داشت كه چیزهایی در آن مینوشت. چیزهایی كه فكر میكرد مهم است. تا از بزرگترها بپرسد. بارها بازخواست شده بود. به خاطر سؤالهایش. و كمتر به جواب میرسید.
یك بار به عبارتی برخورد كه نام فروغ بر خود داشت. فروغ فرخزاد . «افقعمودیست و حركت، فوارهوار». خیلی با خودش كلنجار رفت. نمیفهمید كه افق چهگونه میتواند عمودی باشد. سركلاس از معلم پرسید. نتیجهاش این شد كه دفترچه را از او گرفتند. دفترچهای كه خیلی برایش عزیز بود. و چشمش همیشه دنبال آن ماند. گفتند نباید وسایل اضافه به مدرسه آورد. آن روز، مربیتربیتی دستی به سر او كشید. و چیزی گفت. « هیچ میدانی فروغ فرخزاد چه آدمكثیفی بوده؟ » تعجب كرده بود. نمیدانست كثیف یعنی چه. سرش را انداخت پایین. چیزی نگفت. از اتاق كه آمد بیرون، فروغ برایش به یك علامت سؤال بزرگ تبدیل شده بود. پیش خودش فكر میكرد. «زنی كه كثیف است و اعتقاد دارد افق (كه حتما باید افقی باشد)
عمودیست، چهجور آدمی میتواند باشد؟»"
پینوشت:
عنوان مطلب را ابتدا گذاشته بودم «آن مِهرهای بیمِهر»؛ وزن و آهنگِ بهتری هم دارد. بعد دیدم «آن»، اشارهاش فقط به دوره ایست که دیگر نیست؛ ولی مِهرِ بیمِهری، هنوز و همچنان، صادق است و هست. «آیههای آه» از سال 1383 و برای دریافت مجوز چاپ سوم، در «وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی جمهوری اسلامی ایران» مانده است. پس کوچکترین جایی برای آن حرف اشاره به دور نیست و «مِهرِ بیمِهر» برازندهتر است!
عکس: سال اول مدرسه، نخستین عکس پرسنلی برای ثبتنام
ناصر صفاریان
اول مهر 1394